علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

کاش میدونستم علتش چیه ؟!

علی عزیزم دو هفته ای که بابایی نبود و مامانی هم روزه بود خیلی بهونه گیریهات زیاد شده بود هر طوری که باهات کنار میومدم راضیت نمیکردم نمیدونم علتش چیه ؟!! خوابت که خیلی کم شده بود و هر کاری میکردم بعد از ظهر ها نمیخوابیدی اینقدر مامانو خسته میکردی که مامانی بیشتر وقتا زودتر از شما میخوابید ... و اصلا متوجه نمیشد شما بالاخره کی خوابیدین ؟! یا اصلا بعد از ظهر نمیخوابیدی و شب زود میخوابیدی و نصفه های شب بیدار میشدی و یکی دو ساعتی تو تاریکی شب گریه میکردی و به هیچ صراطی مستقیم نمی شدی و مامانی بیچاره هم نمیدونست تنهایی چیکار کنه ؟! از یه طرف دوست داشتم زودتری بخوابی که منم بخوابم آخه گلم خیلی خسته میشدم ...از یه طرف میترسیدم بخوابی چو...
26 مرداد 1391

حاج علی و شب های احیا

علی عزیزم سلام  ، عزیز دلم نزدیک به یه هفته ای هست که بابایی رفته و دو تامون تو خونه با همیم تو این روزای عزیز ماه مبارک مامانی که خیلی بی حاله ولی سعی خودش رو میکنه که به شما عزیز دلم برسه و چون تو خونه تنهایی حوصلت سر نره ... عزیزکم این روزا بزنم به تخته خیلی شیطون و وروجک شده و مامانی هم یه کم بی حوصله ... بعضی وقتا میگم خدایا این کوچولوی مامانی این همه انرژی رو از کجا میاره ؟! ماشالاااا ...البته شایدم حسودیم میشه هااااااااااااا... عزیزم این روزا اینقدر درگیرتم و باهات بازی میکنم و برات وقت می ذارم که بیشتر شبا نمیرسم افطار کنم و به یه آبجوش و خرمایی و بعضی وقتا هم کمی میوه اکتفا میکنم و همشو یه دفعه ای میذارم برای سحری که ش...
21 مرداد 1391

به نام حضرت دوست

به نام حضرت دوست امروز تقویم  رو که دیدم؛ فهمیدم که 11روز از ماه رمضان گذشته. خیلی برا خودم ناراحت شدم و تاسف خوردم که چرا  روزای به این خوبی رو از دست دادم.شما رو نمی دونم اما من که خیلی بهره ای نبردم.خدا کنه همگی بقیه اش رو غنیمت بشمریم.   با خودم فکر کردم، دیدم وسط مهمونی خداییم. چه خدای مهربونی!!! بنده خوبی براش نبودیم ؛اما باز با لطفش همه ی مارا به مهمونیش دعوت کرده. خوش به حال کسی که بدونه این مهمونی معناش چیه ...   تو این روزا آسمون اون قدر به ما نزدیکه که میتونیم دستمون رو بلند کنیم و ستاره ها رو بچینیم.نمی دونم آسمون پایین اومده یا ما به سمتش بلند شدیم؛ امّا خدا رو میشه حس کرد....
11 مرداد 1391

لحظات شیرین با گل پسرم

سلام عسل مامانی ، گل زندگیمون  این روزا عزیز دلم خیلی شیرین زبونی میکنی و بعضی وقتا یه حرفایی میزنی که منو و بابایی تعجب میکنیم و تا میتونیم غرق بوست میکنیم .. مثلا همین امشب وقتی میخواستی بخوابی اومدی آروم تو بغل بابایی جا گرفتی و گفتی بابا لالا...و بعدش نگاه من و بابایی کردی و با شیرینی خاصی گفتی : شب بخیر منو بابایی که هم تعجب کرده بودیم آخه اولین بار بود میگفتی عزیز مادر ... و هم خوشمون اومده بود بوسییدیمت و گفتیم : عزیزم شبت بخیر و خندیدی و آروم تو آغوش بابایی خوابیدی. یا وقتی میخوای بخوابی مامانی میبرت تو اتاق و تو بغل خودش میخوابوندت و آروم برات لالایی میخونه و تو عزیز دلم هم با مامان آروم لالایی ها رو زمزمه میکنی ...
9 مرداد 1391

شب اول ماه مبارک رمضان

حاج علی آقای مامانی سلام  دیشب اولین شب ماه مبارک رمضان بود مامانی چند شبه که رفته پیشواز البته اگه خدا قبول کنه .دیشبم کمی زود خوابیدیم که مامانی سحر بیدار شه ... ولی نمیدونم چرا دیشب اصلا نمیخوابیدی و همش بهونه گیری میکردی عزیزم حدودای ساعت 1:30 بیدار شدی و بهونه گیری هات شروع شد و مامان هر چی باهات کنار میومد ولی انگار که نه انگار.... و شما بیشتر مامانو اذیت میکردی و بالاخره مامان که طاقتش طاق شده بود و خیلی خسته و خواب آلود بود اون کاری که نباید بکنه کرد و روت داد کشید و گذاشتت تا گریه کنی و بی خیالت شده البته مگه میشد تو دلم آشوب بود و تو هم امون نمی دادی گریه اونم با صدای بلند تو اون موقع شب و اینقدر گریه کردی تا بالاخره خواب...
31 تير 1391

سفرنامه دیار وحی قسمت سوم

  خدایا کمکمان کن که نورانیت فراهم آمده از این زیارت را در رواق جان خود پاینده نگه داریم که مبادا با داشتن سرمشق عبودیت و الگوی بندگی ، بنده خوبی نباشیم...    و ادامه سفرنامه: روز نهم  : چهارشنبه  91/2/20 صبح برای نماز صبح بابایی رفت مسجد و نماز خوند و وقتی اومد هتل تا بازم دمپاییشو گم کرده برای بار سوم ،اینم از بی خیالی مردهاست.... که بابایی بی خیالی نذاشته بودش توی کیف جا کفشیش و بازم جلو در درش آورده بود. ساعت 7:30 قرار بود بریم زیارت دوره ، صبحونه رو برداشتیم و رفتیم توی اتوبوس بخوریم .چند تا مکان رو رفتیم از جمله کوه جبل النور (غار حرا )، صحرای عرفات ،منا ...
30 تير 1391

تبریک ماه مبارک رمضان

  قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم: " یا ایها الناس قد اقبل الیکم شهرالله بالبرکة و الرحمة و المغفرة ". ترجمه: اى مردم ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش به شما رو كرده است.     حلول ماه مبارک رمضان ماه میهمانی رب العالمین و ماه قرآن کریم بر همه ره پویان طریق وصال یار مبارک باد .     بارالها... در این ماه مبارک ما را مشمول رحمت و برکت و مغفرت خود بگردان.  " آمیـــــــــــــــــــــــــن "     ...
30 تير 1391

مهمون های سرزده

علی عزیزم سلام دوشنبه وقتی از مهد آوردمت خونه کلی سرحال بودی و مامانی چون روزه بود یه کمی بی حوصله بود .قربون پسر گلم بشم با وجودی که ظهر اصلا نخوابیدی ولی همش بازی میکردی و خوشحال بودی و چند وقتی یه بارم خودتو مینداختی رو مامانی و برای مامانی میخندیدی و ناز میکردی ...و اصلا مامانی رو اذیت نکردی...       علی عزیزم سلام دوشنبه وقتی از مهد آوردمت خونه کلی سرحال بودی و مامانی چون روزه بود یه کمی بی حوصله بود .قربون پسر گلم بشم با وجودی که ظهر اصلا نخوابیدی ولی همش بازی میکردی و خوشحال بودی و چند وقتی یه بارم خودتو مینداختی رو مامانی و برای مامانی میخندیدی و ناز میکردی  ...و اصلا مامانی رو اذیت نکرد...
28 تير 1391

عروسی عمو علی

علی عزیزم سلام پسر گلم ، جمعه شب یعنی در تاریخ 23/04/91 عروسی عمو علی بود .   علی عزیزم سلام پسر گلم ، چمعه شب یعنی در تاریخ 23/04/91 عروسی عمو علی بود . عمو علی از دوستای صمیمی باباییه و به بابایی همیشه لطف داره و به قولی داداش باباییه . بابایی خیلی منتظر بود که عروسیش بشه و جبران کنه ... اما برخلاف میل باطنی بابایی ، متاسفانه نشد که بابایی تو عروسیش باشه آخه عروسیش افتاد درست تو چهارده روز کاری بابایی و چون روزای آخر کارش هم میشد ماه مبارک رمضان بابایی نمیتونست مرخصی بگیره  چون دیگه روزه شو از دست میداد این شد که بابایی و من و شما متاسفانه    نتونستیم تو عروسیش شرکت کنیم . ...
26 تير 1391