علی اقا برادر میشود.
عسل مامان سلام
بالاخره بعد ار کلی انتظار مسافرکوچولومون در تاریخ18/7/94 باوزن 3/600 یعنی 400 گرم بیشتر از تو و قد53سانت دنیا اومد. روزای اخر کلی بیقراری میکردی برا دیدن داداشیت و همش میگفتی مامانی پاییز که اومد و مهر ماه هم شد پس کو داداشیم؟
من همش بهت وعده میدادم. وقتی داداش محمدت تو بیمارستان بود اومدی پیش مامانی و داداشی کلی ذوق داداشیتو میکردی البته کمی هم حسادت به اطرافیان برا برخوردشان با داداشت. البته منو بابایی کلا حواسمون بود که جلو شما قربون صدفه داداشت نریم . چون میدونستیم حساسی.
وقنی اومدیم خونه مامان که مدام در و بر داداشی بود ولی حواسشم به تو بود و لی بالاخره نمیتونست مث سابق بهت برسه. یه دفعه اومدی طرف مامان و بابا و گفتی:مگه پسرتون رو دوست دارید؟"عزیزم"
منو بابایی متعجب گفتیم دوسش نداشته باشیم؟تو رو که خیلی دوست داریم.
گفتی : نه مامانی گناه داره داداشیم کوچولوه دوسش داشته باشید.
روزای اول کمتر مبومدی طرفش و بعد چند روز همین که از مدرسه مییمدی میگفتی کو داداشیم و میومدی میبوسیدش و قربون صدقش میرفتی.
عزیر دلم دوست دارم غنچه زندگیم.