مهمون های سرزده
علی عزیزم سلام دوشنبه وقتی از مهد آوردمت خونه کلی سرحال بودی و مامانی چون روزه بود یه کمی بی حوصله بود .قربون پسر گلم بشم با وجودی که ظهر اصلا نخوابیدی ولی همش بازی میکردی و خوشحال بودی و چند وقتی یه بارم خودتو مینداختی رو مامانی و برای مامانی میخندیدی و ناز میکردی ...و اصلا مامانی رو اذیت نکردی...
علی عزیزم سلام دوشنبه وقتی از مهد آوردمت خونه کلی سرحال بودی و مامانی چون روزه بود یه کمی بی حوصله بود .قربون پسر گلم بشم با وجودی که ظهر اصلا نخوابیدی ولی همش بازی میکردی و خوشحال بودی و چند وقتی یه بارم خودتو مینداختی رو مامانی و برای مامانی میخندیدی و ناز میکردی ...و اصلا مامانی رو اذیت نکردی...
همینطور توخونه بودیم و با اسباب بازی هات سرگرم بودی که مامان جون زنگ زد و گفت با ننی و زن دایی اکبر الان نزدیکای خونتونیم و داریم میایم خونتون ...
منم کلی خوشحال شدم و وقتی بهت گفتم تو هم خوشحالیتو نشون دادی و بلند بلند میخندیدی و رفتی توپنجره اتاق و زل زدی بیرون و منتظر اونا بودی تا اینکه صدای آیفون دراومد...دویدی سمتشو و وقتی اونا رو دیدی عزیزدلم میپریدی بالا و خوشحال و شنگول میخندیدی قربون اون تنهاییت بشم عزیز مادر...
مامان جونم بوسه بارونت کرد و از اینکه اونا اومده بودن پیشمون کلی خوشحال بودیم مخصوصا زن دایی اکبر که اولین بارش بود اومده بود خونمون و خوشحالمون کرده بودند. و یه بادکنک خوشکل هم برای علی جونم آورده بود که از طرف دایی اکبر بود دست گلش درد نکنه مرسی دایی جونم...
شب رفتیم پارک هوا خیلی خوب بود و مهمونامون هم خیلی لذت بردند و آخر شبم سرد شده بود که دیگه سرمای هوا فراریمون داد و اومدیم خونه....
فردا صبح رفتم اداره و تو موندی پیش مهمونا و مامان جون...و دیگه مهد نرفتی.
ظهر رفتیم آبشار خیلی شلوغ بود با بدبختی یه جای خیلی دنجی گیر اوردیم و تا عصر نشستیم و از این طبیعت زیبا لذت میبردیم . و شما هم کلی آب بازی کردی و خوشت میومد...
عصر هم مهمونامون میخواستند برن هر چند که دوست داشتیم بمونن ولی دیگه قصدشون رفتن بود و اصرار ما فایده نداشت ...
خیلی خوش گذشت .....