حس خوب با تو بودن
عزیز دلم حاج علی آقای مامانی سلام...
قربون گل پسر بشم که این روزا خیلی ماه شده ...چند روزی هست که بابایی رفته سرکار و با هم تو خونه ایم و صبحا میبرمت مهد کودک دیگه نیازی نداری که بیای بغل مامانی و به قول خودت علی دیگه بزرگ شده ، مرد شده ....قربون مرد کوچولوم بشم الهی ولی بعضی وقتا یه دفعه ای با حالتی معصومانه میگی : مامان خسته شدم و میپری تو بغل مامانی و مامانم میبوست و بغلت میکنی...
وقتی که میای خونه عادت کردی بعداز ظهر ها اصلا نخوابی و میری تو اتاقتو با اسباب بازی هات بازی میکنی و بعضی وقتا مسلح ( با تفنگت ) میای بیرون از اتاق و جلوی مامانی وایمیسی و میگی : مامانی دستی بالا ...و مامانی رو میکشی و مامانی میوفته و تو هم کلی ذوق میکنی و میخندی و بعد جامون عوض میشه ...
بعضی وقتا هم میای سراغ کامپیوتر و خاله ستاره رو نگاه میکنی یا عصرا از تلویزیون برنامه عمو پورنگ و امیر محمد که دوست داری نگاه میکنی ...
بعد از اینکه یه غذایی خوردی و شکمت پر شد حدودای ساعت 8:30 - 9 چشمات میره و میگی مامانی لالا و تا مامان ببرت رو تخت تو بغل مامان آروم وناز میگیری میخوابی ...
آفرین به پسر گلم که وقتی بابایش نیست مامانشو اذیت نمی کنه و یه دوست خوب برای مامانشه و تنهایی هم ناراحتش نمیکنه ...
دوست دارم عزیز مامان ...