علی آقا میگه مامانی دیگه مرد شدم...
سلام عزیز دل مامان ومرد کوچولوی خونه ما...
علی عزیزم این روزا احساس میکنم ماشالااا خیلی بزرگتر شدی وحرفای گنده گنده میزنی و کارای جالبی میکنی و تا میگم علی نی نی مامانی میگی نه علی مرد شده بزرگه قربونت بشم مرد کوچولوی مامانی یا مثلا...
برای مامان وبابا حرفای شیرین میزنی از مهد کودک و دوستات میگی : میگی مامانی فاطی رهبر ( دوستای مهد کودکتن ) تومهد شلوغ میکنه (به قول خوت خرابکاری میکنه )، یا خانم بهمنی مربیت که بهش نمیدونم چرا میگی خانم محمدی غذامو خورد؟؟؟!!! یا تومهد ژیمناستیک ( مناستیک ) بازی میکنیم ومیای تو خونه اجرا میکنی... یا بیتا رو هلش دادم ...
یا اون روز به بابایی که خیلی سرش درد میکرد با ناراحتی گفتی : خدا ، امام رضا بابام شفا بده و بابایی هم کلی بوسیدت و قربون صدقت رفت.
صبحا که این روزا کله سحر ساعت 5 صبح بیدار میشی مامان و بابا رو میبوسی ومیگی مامانی بابایی دوست دارم و بازم می بوسی و میبوسی...
تازه جدیدا علاقه به عروسک هم پیدا کردی و باهاش بازی میکنی میبریش دستشویی و لالاییش میدی و لالایی میخونی براش بازم ماشالااا....
شعر میخونی چهار تا شعر از حفظی وسوره توحید و صلوات و دعای فرجم میخونی و...
ایشالا بلبل شیرین زبون مامان و بابا شاد باشه و سالم و تندرست ...
فدات بشم چوچه پنبه ای مامانی..