وقتی پیشم نیستی.....!!!!!
سلام عزیز دلم و میوه زندگیم
پسر گلم دلم برات خیلی تنگ شده آخه عسل مامانی چند روزیه که رفته پیش مامان جونشو منو تنها گذاشته ....
خیلی برام سخت بود ازت دور شم ولی مامان جون به اصرار و برای اینکه علی آقای شیطون نمیذاشت مامانی خونه رو جمع و جور کنه بردشه پیش خودش... آخه گلم قراره ایشالا روز دوشنبه 91/11/30 مصادف با میلاد امام حسن عسکری بریم تو خونه جدید ....
خیلی سخته مامانی دوری ازت اونم وقتی بابایی هم پیشم نیست گلم فقط لحظه شماری میکنم برای دیدنت ...
وقتی زنگ میزنم و تلفنی باهات صحبت میکنم دلم برات پر میزنه و دوست دارم اون لپای خوشکلتو ببوسم ...
بابایی فردا میاد به امید خدا و پس فردا اسباب کشی ایشالااا و بعدش میایم دنبالت عزیز مامانی ....
مامانی مجبور بودم وگرنه نمی ذاشتم بری آخه اینجا کسی نبود نمیتوستم برای چند ساعتی بذارمت پیشش و خونه رو بار بزنیم بریم خونه جدید و تمیز کنیم و بچینیم ...
وچون خیالم از مامان چون بابت تو راحت بود گذاشتمت پیشش و البته مامان جونم کلی خوشحال از حضور شما در کنارش ...
کاش زودی این اسباب کشی تموم شه دیدار مادر و پسر و پدر و پسر و پدر و مادر سر بگیره ...
هم اکنون خانواده سه نفری ما ....پدر اهواز ...مامان یاسوج ...وحاج علی آقا نورآباد پیش مامان جون اینم از خانواده سه نفری ما.......
ودر آخر ....
اینقدر تو رو دوست دارم که هیچ کسی ،
کسی رو اینجوری دوست نداره..