عکسهای علی
سلام امروز جمعه 22 مهرماه 90 الان سر کارم دکل حفاری 83( بعد از اندیمشک نرسیده به خرم اباد)و دوازده روزی میشه که اینجام و علی رو ندیدم خیلی دلم براش تنگ شده ایشالا چند روزه دیگه میام پیش پسرم و دوازده روزه که علی میره مهد کودک خدا رو شکر الان خیلی بچه ام بهتر شده و مهد میمونه و گریه نمیکنه غیر از چند روز اولی اونم به خاطر دندوناش بود که نمیتونست غذا بخوره و کم حوصله شده بود منم اینجا هر روز زنگ میزنم سراغتو از مامانی میگیرم الانم که زنگ زدم مامانی میگفت خاله سمانه و داداش امیرحسین و فاطمه اومدن یاسوج چند روزی اونجان تا من بیام مامانی میگفت علی پریشب خیلی گریه کرد دیروزم که رفته مهد بچه خوبی بوده و غذاهاشو خورده و مربیاش هم ازش راضی هستن.راستی تازه عمه هاجر زنگ زد بهم گفت خوش بحالتون که میرین مشهد آخه هفته دیگه میخوایم با اقا جون سالار و مامان پریوش با پرواز بریم زیارت امام رضا (ع) این دفعه ی دوم علی اقاس که میره مشهد یه بارم با عمه هاجر و مامان و بابا تو سن دو ماهگی رفته بود اها راستی یادم رفت بگم عمه هاجر زنگ زده بود که خبر تاریخ عروسیشو بهم بگه که با کار من تداخل نداشته باشه ایشالا قراره 24 آبان عروسیشو بگیره به سلامتی منم براش آرزوی خوشبختی میکنم امیدوارم خوشبخت بشه آمین.
اینم گلچینی از عکسای گل پسرم
علی و داداش رادین
اینجا من و علی خونه بودیم دندونش درد میکرد
علی و داداش امیرحسین
اینجا داشتم میرفتم سر کار و نمیتونستم ازت دل بکنم
علی و آقاجون سالار در جشن تولد داداش رادین
از راست داداش رادین(پسر عمه) داداش امیرحسین(پسر خاله) آبجی فاطمه(دختر خاله سمانه) اونم خودمم(علی)
قربون او بستنی خوردنت برم بابایی
علی در 9 ماهگی خونه اقا جون
اولین روزی که علی به مهد رفت
شهریور 90 آبشار یاسوج
بدون شرح..
اینم عکس علی که تو بغل مامانشه با خاله مرضیه که از عسلویه اومده بودن یاسوج رفتیم آبشار خوش گذشت خاله مرضیه بازم بیاین پیشم
علی و گوسفند سواری (شهریور )90
خــــوشـــــتــــــــیــــــــپــــــــــــــــ
من و بابا احسان
10ماهگی پسرم که هنوز نمیتونستی راه بری
علی آقا در 10 ماهگی (نهالستان نوراباد)