قربون اون تنهایت بشم پسملی مامانی
علی عزیزم دیروز بابایی رفت سرکار و بازم منو شما تنها شدیم .از روزی که از شیر گرفتمت یه خورده بهونه گیریهات زیاد شده اگر بیرون باشیم و دور و برت شلوغ باشه یا بریم بیرون برای تفریح که هیچی یعنی شاه پسر مامان همون پسر خوب مامان و باباست و اصلا مامان و باباشو اذیت نمیکنه و همش خوشحاله و میخنده .
ولی کافیه خونه باشی و تنها ، بهونه گیریهات شروع میشه و گریه راه میندازی و همش میگی بغلم کنید تازهگیها هم که خوابت کم شده و اصلا نمیخوابی ، صبح کله سحر بیدار میشی و اکثر بعد از ظهر ها هم نمی خوابی ...و شبم دیر وقت میخوابی .
علی عزیزم دیروز بابایی رفت سرکار و بازم منو شما تنها شدیم .از روزی که از شیر گرفتمت یه خورده بهونه گیریهات زیاد شده اگر بیرون باشیم و دور و برت شلوغ باشه یا بریم بیرون برای تفریح که هیچی یعنی شاه پسر مامان همون پسر خوب مامان و باباست و اصلا مامان و باباشو اذیت نمیکنه و همش خوشحاله و میخنده .
ولی کافیه خونه باشی و تنها ، بهونه گیریهات شروع میشه و گریه راه میندازی و همش میگی بغلم کنید تازهگیها هم که خوابت کم شده و اصلا نمیخوابی ، صبح کله سحر بیدار میشی و اکثر بعد از ظهر ها هم نمی خوابی ...و شبم دیر وقت میخوابی .
مثلا چند روز پیش که بابایی پیشمون بود رفتیم شیراز و برگشتنی شب دیر وقت رسیدیم و گل پسر مامان تو ماشین خوابشو زد و وقتی رسیدیم خونه ،ما که کلی خسته و خواب آلود بودیم و منتظر بودیم برسیم و بخوابیم به محضی رسیدیم شاه پسرکم بیدار شد و دوست داشت بازی کنه .ما که خوابمون میومد هر کاری کردیم نخوابیدی و تا ساعت حدودای 2:30 منو بابایی به خواسته ها ت جواب میدادیم که شاید خسته بشی و بخوابی ولی انگار که انگار شبه و باید بخوابی .
من که خیلی خسته شده بودم وفردا باید میرفتم اداره ، رفتم تو اتاق کناری خوابیدم و بابایی بیچاره مواظبت بود و برات تخم مرغ درست کرد و خلاصه یا میخوردی یا ریخت و پاش میکردی تا اینکه بالاخره ساعت 4 صبح خوابیدی
و باباییی بیچاره زودتر از شما به خواب رفته بود.
و بعد دو ساعتی خواب ساعت 6:30 از خواب بیدار شدی:
مــــــــــــــــتـــــــــــــــــتــــــــــــی مـــــــــــــامــــــــــــــــــــان.
مامان صبح با چشمای خواب آلود و با یه ساعت تاخیر رفت اداره و بابایی موند خونه با علی آقای شیطون .
یا همین دیروز وقتی از مهد آوردمت خونه همش بغلم بود و اصلا نخوابیدی و مامانی کلی باهات بازی میکرد و شما هم میخندیدی و چند دقیقه بعد که از این بازی خسته میشدی میگفتی بغلم کن و میرفتی سر یخچال و یه چند دقیقه نگاش میکردی و هر چی توش بود بیرون میاوردی و بعد دوباره میرفتی توکابیت و اونو بهم میریختی و بعدشم گریه راه مینداختی و میگفتی غذا و وقتی میاوردم نمیخوردی . دوباره میگفتی جیش و هر 10 دقیقه یکبار منو با خودت میبردی دستشویی و میگفتی نـــــــــیــــــــــــست.
من که خیلی خسته از اداره اومده بودم و اینجا هم خیلی خستم شده بود دلم برای خودم میسوخت و گریم گرفته بود مامانی میدونم تنهایی و حوصلت سر میره و منم به هر طریقی شده میخوام باهات بازی کنم تا از تنهایی در بیایی ولی دیگه با این چیزا آروم نمیشی آخه تقصیر من چیه که اینجا تنهاییم و بابایی هم پیشمون نیست .به خدا بیشتر وقتا دلم برای غریبی خودم میسوزی فقط امیدم به خداست که زودتری از این وضعیت خلاص شیم و حداقل بابایی بیاد پیشمون .
شبم اینقدر گریه کردی که خانم همسایه اومد بالا گفت :علی چشه ؟!
وقتی اونو دیدی کلی خوشحال شدی قربونت برم که با صدای زنگ آیفونو خونه و زنگ تلفن مثل برق میپری و خوشحال میگی بابایی....و خانم همسایه با اصرار بردت پایین ولی اونجا هم نموندی و چون خیلی دیگه خستت شده بود گرفتی خوابیدی .
منم از بس خسته بودم و اینقدر کمر درد داشتم که خوابم نمیبرد و امروزو موندم خونه ونرفتم سر کار تا هم خستگی در کنم و هم به کارای خونه برسم تا ظهر علی آقا که از مهد اومد بریزش بهم .
علی نازم اینا رو نمینویسم که بگم ازت خسته شدم نه گلم ،اینا رو مینویسم که بدونی شیطونیهات در چه حدی بوده و مامان و بابا با همه وجود با اینکه خسته میشن دوست دارن و با همه این شیطونیت با مزه میشی نمک مامان و بابا و به خاطر وجود گلت از خداوند بزرگ شاکریم .