علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

سفر علی آقا به بیمارستان دکتر خدادوست

1391/4/17 16:22
نویسنده : بابا احسان
1,041 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم بالاخره بعد از کلی این دکتر و اون دکتر کردنا و صحبت هایی که با دکتر رحمانی از آشناهامون که فوق تخصص چشمه کردم دکتر خانم فاطمه شریفی فوق تخصص چشم به مامان معرفی شد و خانم دکتر به محضی که دیدت قاطعانه گفت : که باید هر چه زودتر چشمت عمل بشه  و ما رو از بلاتکلیفی درآورد ، آخه گلم مجرای اشکیت بسته بود و کلی این روزای آخر اذیتت میکرد و باید میلش میزدیم  .... قی کردن چشم ، قرمزی و بعضی صبحا هم کمی متورم میشد البته به محضی سرما میخوردی این حالتا پش میومد به خاطر همین موضوع دکترا نظر های متفاوتی میدادند.بیمارستان خدادوست شیراز

 به ادامه مطلب بروید


سلام پسر گلم بالاخره بعد از کلی این دکتر و اون دکتر کردنا و صحبت هایی که با دکتر رحمانی از آشناهامون که فوق تخصص چشمه کردم دکتر خانم فاطمه شریفی فوق تخصص چشم به مامان معرفی شد و خانم دکتر به محضی که دیدت قاطعانه گفت : که باید هر چه زودتر چشمت عمل بشه  و ما رو از بلاتکلیفی درآورد ، آخه گلم مجرای اشکیت بسته بود و کلی این روزای آخر اذیتت میکرد و باید میلش میزدیم  .... قی کردن چشم ، قرمزی و بعضی صبحا هم کمی متورم میشد البته به محضی سرما میخوردی این حالتا پش میومد به خاطر همین موضوع دکترا نظر های متفاوتی میدادند.

مامان کمی نگرانت بود ولی از اونجایی که این عمل زیاد سخت نبود و مامانی به خدا توکل داشت کمی آروم شده بودم .عزیزم وقتی آدم تو بیمارستان میره و همه جور بیمار میبینه ناراحتی خودش یادش میره و از اینکه خدا بدنی سالم بهش داده شکر میکنه و ما اون روز به خاطر داشتن پسر گلی مثل شما که سالم و شادابید خدای بزرگ رو شکر کردیم . به نظر من آدم باید چند وقتی یکبار به بیمارستان ها بره و ببینه و از اینکه سالمه خدا رو هزار مرتبه شکر کنه .

بالاخره گلم بابایی زحمت پرونده سازی عملتو کشید و قرار شد روز یکشنبه 91/04/11 صبح عمل بشی و از اونجایی که بیمارستانت خصوصی بود و بیمه تکمیلی هم نداشتی یعنی تمدید نشده بود برات ، هزینه عملت زیاد میشد البته خانم دکتر مهربونت هم یه تخفیف ویژه بهت داد و اونم اینکه پول یه چشمتو ازت نگرفت .

البته عزیزکم این پولا هیچ ارزشی نداره مهم سلامتیته که خدا رو شکر سالمی و تندرست .

صبح روز عمل ساعت 7 اومدیم بیمارستان و لباستو پوشندیم و یه کیف مخصوص هم بهت دادند که شامل دفتر نقاشی و مداد رنگی و برس و مسواک و شامپو و یه اسباب بازی بود .

وقتی لباس مخصوص اتاق عملتو می پوشیدیم کلی نگاش میکردی و از رنگش خوشت میومد ایشالاا گلم اولین و آخرین باری باشه که از این لباسا میپوشه و به اتاق عمل میری .

 

قبل از اینکه بری اتاق عمل یه شربت تو لیوان بهت دادند و بعد یه ده دقیقه گیج شدی و آروم تو بغل پرسنل اتاق عمل قرار گرفتی و باهاشون رفتی تو .

منو بابایی پشت در اتاق عمل در حالی که ذکر و صلوات میگفتیم منتظرت بودیم تا بالاخره 25د دقیقه بعدش صدای گریتو شنیدیم و دویدیم طرف اتاق و خوشبختانه عملت با موفقیت تموم شده بود و هوشیاری کاملتو بدست آورده بودی ولی بلند بلند گریه میکردی و جیغ میزدی و بی تابی میکردی ...

بابایی از خانم پرستار تحویل گرفتت ورفتیم طبقه پایین تو بخش و صدای گریت تموم فضا رو گرفته بود بابایی بیچاره نمیتونست درست تو بغل بگیرت از بس بی تابی میکردی...

منم از این وضعیتت بی تاب بودم و نگران ...خانم پرستار یه آرام بخش بهت زد و بعد چند دقیقه آروم خوابیدی و بعد دوساعت بعد بیدار شدی و کمی نا آرامی کردی و خدا رو شکر وضعیتت بهتر شد و آبمیوه و کیک بهت دادند و مرخص شدی گلکم ....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دخترم عشق من
18 تیر 91 7:38
خدا رو شکر که عملش به خیری و خوشی تمام شد . امیدوارم الان حالش بهتر باشه. از طرف من ببوسش


مرسی گلم خدا رو شکر خیلی خوبه .بوس خاله جونم
.