علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

سفرنامه دیار وحی قسمت دوم

1391/3/29 19:37
نویسنده : بابا احسان
516 بازدید
اشتراک گذاری

سفرنامه رو در حالی تموم کردیم که حاج علی آقا شیر میخواست و پول ریال عربستان نداشتیم و آقای فروشنده پول ایرانی نمیخواست و یه آقایی که اون نزدیکیا بود علت مشکل را جویا شد . و ادامه داستان 

 وقتی ماجرا رو فهمید اومد جلو وگفت :من حساب کردم و ما نپذیرفتیم و او اصرار کرد و ما قبول کردیم و کلی تشکر کردیم .بعد بابایی ازش پرسید کجایی هستی؟ گفت : من یمنی یم و شیعه جعفری و ایرانی ها رو دوست دارم و وقتی بابایی پول ایرانی تعارفش کرد عکس امام خمینی که روی پول بود رو بوسید و پولو پس داد.تشکر کردیم و ازش خداحافظی کردیم .و شب توی هتل دعای کمیل برگزار شد و حال و هوای خاصی داشت وکلی استفاده کردیم .

 

 

 

 

سفرنامه رو در حالی تموم کردیم که حاج علی آقا شیر میخواست و پول ریال عربستان نداشتیم و آقای فروشنده پول ایرانی نمیخواست و یه آقایی که اون نزدیکیا بود علت مشکل را جویا شد . و ادامه داستان 

 وقتی ماجرا رو فهمید اومد جلو وگفت :من حساب کردم و ما نپذیرفتیم و او اصرار کرد و ما قبول کردیم و کلی تشکر کردیم .بعد بابایی ازش پرسید کجایی هستی؟ گفت : من یمنی یم و شیعه جعفری و ایرانی ها رو دوست دارم و وقتی بابایی پول ایرانی تعارفش کرد عکس امام خمینی که روی پول بود رو بوسید و پولو پس داد.تشکر کردیم و ازش خداحافظی کردیم .و شب توی هتل دعای کمیل برگزار شد و حال و هوای خاصی داشت وکلی استفاده کردیم .

 روز چهارم :جمعه 91/2/15

 صبح ساعت 7 قرار بود بریم زیارت دوره .صبحونه رو گرفتیم و بردیم تو اتوبوس بخوریم .

رفتیم مسجد قبا (اولین مسجدی که بدست پیامبر و با کمک مسلمانان دیگر ساخته شده بود و چون مردم قبا زمینش را به پیامبر هدیه کردند قبا نام گرفت ).

دو رکعت نماز تحیت مسجد خوندیم و بعدش رفتیم مسجد ذوالقبلتین (رسول گرامی به دعوت ام بشر به میان قبیله بنی سالم رفتند و هنگام نماز ظهر دو رکعت نماز طبق معمول به سوی بیت المقدس خواندند و فرمان الهی مبنی بر روی گرداندن به سوی کعبه نازل شد و بقیه نماز را به طرف کعبه گزاردند واز آن پس کعبه مکرمه قبله دائمی مسلمانان شد و این مسجد ذوالقبلتین نام گرفت ).

دو رکعت نماز تحیت مسجد خوندیم و بعدش رفتیم مسجد فتح (مسجد احزاب )که این مسجد بر فراز کوهی بنا شده و گفته شده پیامبر اکرم در این مکان برای پیروزی مسلمانان دعا کردند و خبر فتح پیروزی مسلمانان در این مکان به پیامبر رسید .

دو رکعت نماز تحیت خوندیم و روانه شدیم به سمت کوه احد و قبرستان شهدای احد از جمله حمزه پسر عموی پیامبر که پیامبر او را حمزه سید الشهدا نام نهادند .

بعدش اومدیم هتل نماز ظهر و عصر رو خوندیم و کمی استراحت کردیم و عصر به همراه بابایی رفتیم حرم ونماز مغرب و عشا رو خوندیم و اومدیم هتل شام خوردیم .خیلی خسته بودیم ولی دلمون نیمد نریم حرم ، سه تایی رفتیم حرم و تو حیاط حرم، بابایی با گوشیش چند تا روضه گذاشت و گوش دادیم و حال و هوامون عوض شد .بعد بابایی رفت داخل برای زیارت و بعد از یک ساعتی که برگشت اومد تا برای دومین بار دمپاییشو گم کرده و پا برهنه برگشت هتل و تو راه یه دمپایی سفید احرامی خرید.

روز پنجم  : شنبه  91/2/16

صبح با بابایی رفتیم تو یه فروشگاه پوشاکی کمی خرید کردیم و بعد برای نماز ظهر و عصر رفتیم حرم و نماز خوندیم و بعدش اومدیم هتل و نهار خوردیم و استراحت کردیم و عصر با کاروان رفتیم مسجد شیعیان که خیلی مسجد با صفایی بود جوی آب و سبزه و آبشار و درختان گوناگون ... و از همه مهمتر شیعیانی بودند که دوستدار ایرانی ها بودند . نماز مغرب و عشا را اونجا خوندیم و بعدش اومدیم هتل .قرار بود شب ساک ها رو تحویل بدیم و از بس بابایی حرص می خورد که زود باشید دیر شده... اولین نفر ساکامونو تحویل دادیم .و مامانی هم یه کمی ناخوش احوال بود....

 روز ششم  : یکشنبه  91/2/17

صبح بابایی رفت حرم ولی منو شما موندیم هتل و نرفتیم.چون مامان کمی ناخوش احوال بود رفتیم پیش دکتر که طبقه اول هتلمان بود و یه دارویی داد مامان و خدا رو شکر مشکلی نیست .بعدش بابایی اومد هتل و صبحونه خورد و کمی استراحت کرد و قبل از نماز ظهر و عصر رفتیم حرم و زیارت کردیم و دعای وداع رو خوندیم و واقعا دل کندن و وداع کردن سخت بود .آیا میشود باز هم دوباره بیاییم ؟آیا عمرمان کفاف میکند باز به این سرزمین مقدس بیاییم....؟! بعدش اومدیم هتل و نهار خوردیم و ساعت 3:30 قرار بود اتاق ها رو تحویل بدهیم .غسل زیارت گرفتیم و لباس های احرام را پوشیدیم و رفتیم تو لابی هتل .کمی روحانی کاروان صحبت کردند و روضه ای راجع به وداع مدینه خوندند و پرسنل آشپزخانه که همگی ایرانی بودند اومدند پایین و قرآن به دست بدرقه مان کردند و التماس دعا داشتند.حرکت کردیم و قبل از نماز مغرب و عشا رسیدیم به " مسجد شجره " خیلی شلوغ بود و شما پسر گل مامان هم پیش مامان بودی و تا از در مسجد رفتیم تو از بس شلوغ بود کلی گریه کردی و تو جمعیت اذیت شدی . 

کاروان همگی پیش هم نشستیم و چند تا خانم که از دفتر حج و زیارت اومده بودند و در مسجد بودند و شرایط احرام و محرم شدن را می گفتند و برایمان لبیک میگفتند و ما هم تکرار می کردیم .چه حال خاصی بود و جه حال روحانی ....کلی برامون روضه خوندند  در حالت احرام و من واقعا هیچ وقت به اون حال و هوا نرسیده بودم چه حالی بود.....

لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك لبيك.....

نماز مغرب و عشا رو خوندیم و از مسجد بیرون اومدیم .از مسجد که بیرون می آمدیم طنین " لبیک اللهم لبیک ... "در فضا میپیچد .آنانی که دلی عاشق تر ومعرفتی بیشتر دارندبیشتر هم منقلب میشدند. آهنگ حرکت می کنند اما حالت روحی افراد با لحظه ای ورود به این شهر و روزهای اقامت در مدینه متفاوت است .

اما اینک دلها دو نیم است :نیمی خدا و خشوعی که از احرام پیدا کرده اند و نیمی دیگر که در مدینه جا مانده است . 

سوار اتوبوس ها شدیم .مسئول کاروان CD روی ماشین گذاشت و حال و هوای همه رو عوض کرد گریه امانم را بریده بود .نمیدانستم واقعا خودمم چه خوب بود دنیا دیگر در نظرت پوچ است ، خودت را در عرش می بینی گاه گاهی آوای لبیک از زائران بر می خیزد چه شیرین است این ندا ،که پاسخی است به دعوت پروردگار..... .

اینک همه مهمان خدائیم وبه ضیافت خانه الهی می رویم تا از میقات خاک به میقات خدا برسیم . 

راه طولانی مدینه تا مکه شبانه طی می شود.همراهان برخی خوابند و برخی همواره گریان و اشک ریزان ...

ساعت حدود 2 نصفه شب به هتل رسیدیم وسایلامون رو گذاشتیم و وضو گرفتیم و کتاب دعاها را برداشتیم و به سوی مسجد الاحرام حرکت کردیم .

تو راه دعاهای مستحبی رو خوندیم به محضی که وارد مسجد الحرام شدیم سرها را پایین قرار دادیم و در یک لحظه گفتند نگاه کنید..........

خدایا ...باورم نمی شود خوابم یا بیدار ؟!  بله درست است کعبه ....

آرزویی که خیلی وقت است منتظرش بودم همه یکباره به سجده رفتیم و گریه  میکردیم و بهمون گفتند به محض دیدن کعبه سه دعایتان مستجاب می شود :و چه دعایی بهتر از  " اللهم عجل لولیک الفرج "

با چشمان اشک آلود به سمت کعبه حرکت کردیم و اعمالمان رو شروع کردیم : 7 دور به دور کعبه که از حجرالاسود شروع و به حجرالاسود ختم میشود. طواف بر گرد خانه خدا ،رمز توحید و محوریت الله در تلاشهاست .زن و مرد ،پیر و جوان با سواد و عوام و دانشمندان همه با هم هضم شده و در چرخش عظیم این گرداب موج خیز انسانی می چرخند . چه شانه ها که از گریه نمیلرزد و چه دست ها که به تضرع در پیشگاه خدای کعبه بلند نمی شود .باید در جمع طائفان بود و این از خود بی خود شدن را حس کرد .

بعد دو رکعت نماز طواف پشت مقام ابراهیم آنکه این خانه را به فرمان خدا پایه نهاد و پاک کرد خواندیم .سپس سعی میان صفا و مروه یادی کردیم از هاجر و ذبیح خدا که آن مادر در پی آب برای اسماعیلش هفت بار فاصله این دو کوه را رفت و برگشت و در پایان این اعجاز خدا چشمه از پای اسماعیل جوشید که الان همان آب زمزم است .

بعد از آن تقصیر کردیم .یعنی کمی از مو یا ناخن خود را چیدیم و شما پسر گل مامان بیشتر تو بغل بابایی بودی و منم کمی کمکش می دادم ولی بابایی خیلی خسته شده بود و در این موقع به خواب ناز رفتی  و وقت نماز صبح شد و نماز را به جماعت خواندیم.

و بعد بقیه اعمال یعنی طواف نسا هفت دور به دور کعبه و بعد نماز طواف نسا را خواندیم و از احرام بیرون  آمدیم و خسته و خوشحال به هتل رفتیم و صبحونه خوردیم و کمی استراحت کردیم .

 روز هفتم  : دوشنبه  91/2/18 

 صبح تا حدودای ساعت 10 خوابیدیم .ظهر نهار خوردیم و نماز ظهر و عصر رو تو هتل خوندیم و بعدش رفتیم حرم و علی آقای گل خیلی شیطونی می کرد .روبروی کعبه نشستیم و کعبه رو تماشا می کردیم .

میگفتند نگاه کردن به کعبه ثواب زیادی دارد و بابایی هم می رفت و طواف مستحبی می داد.منو شما پسری گلی پیش دو تا از خانم های هم کاروانی مون که اونا هم بچه داشتند نشسته بودیم و شماها هم با هم بازی می کردید.خلاصه امشب نتونستم طواف بدم و بیشتر مشغول شما حاج علی آقای گل بودم .

 روز هشتم  : سه شنبه  91/2/19 

 صبح تعدادی از هم کاروانی هامون رو قرار بود ببرن موزه و چند تا از مسجدای اطراف مکه ، که ما هم جز اونا بودیم .سوار اتوبوس شدیم اول رفتیم موزه چیزهای جالبی رو دیدیم از جمله پرده بافی حرم که هنوز هم با همون دستگاه های سنتی درست میشود .و محراب بعدش چند مکان دیگر ،خیلی هوا گرم بود منو و شما هم تو این هوا خیلی اذیت می شدیم و  آخر از همه اومدیم مسجد " جحفه  ".گفتن خانم شرایط محرم شدن را دارند و در این مسجد اگر دوست داشته باشن می توانند محرم شوند.ما هم لبیک گفتیم و محرم شدیم .ظهر رفتیم هتل ، نهار خوردیم و با چند تا از خانم ها که محرم بودند و جوان رفتیم برای انجام دادن اعمال ....

یکی از خانم ها مسن تر بود و پاهاش درد میکرد وقتی پرسیدیم شما چرا محرم شدید ؟ گفت : فکر کردم اجباریه و این شد که محرم شدنشان یک توفیق اجباری بود. و من با خودم بردمش برای انجام اعمال و ایشون هم همش برایم دعای خیر می کردند.و تا حدودای ساعت 4:30 طول کشید و بعدش علی آقا با بابایی اومدند مسجد و با هم بودیم و شب بعد از نماز مغرب و عشا رفتیم از طبقات بالا دیدن کنیم که بازم متاسفانه خانم ها رااجازه نمی دادند به طبقه سوم بروند. اینم از برکات عرب های سعودی بود .بد ایرانی بودند و بیشتر اذیت می کردند.

شب برگشتیم هتل و شام خوردیم و استراحت کردیم.

 

 ادامه دارد......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دخترم عشق من
13 تیر 91 7:58
سلام زهرای عزیزم . امیدوارم مشکل ورود به سایتت حل شده باشه ... . علی کوچولو با از شیر گرفته شدن کنار اومده ؟یه لیوان شیر هر روز یادت نره خانمی . من برای فاطمه از شیر پاستوریزه استفاده میکردم که با نی بازی بازی میخورد ... . علی کوچولو رو از طرف من ببوس


سلام عزیزم .ایشالا
شیرین جون خوشبختانه علی آقا زیاد شیر میخوره ..
فاطمه گلی رو ببوسید.