کاش میدونستم علتش چیه ؟!
علی عزیزم دو هفته ای که بابایی نبود و مامانی هم روزه بود خیلی بهونه گیریهات زیاد شده بود هر طوری که باهات کنار میومدم راضیت نمیکردم نمیدونم علتش چیه ؟!!
خوابت که خیلی کم شده بود و هر کاری میکردم بعد از ظهر ها نمیخوابیدی اینقدر مامانو خسته میکردی که مامانی بیشتر وقتا زودتر از شما میخوابید ... و اصلا متوجه نمیشد شما بالاخره کی خوابیدین ؟!
یا اصلا بعد از ظهر نمیخوابیدی و شب زود میخوابیدی و نصفه های شب بیدار میشدی و یکی دو ساعتی تو تاریکی شب گریه میکردی و به هیچ صراطی مستقیم نمی شدی و مامانی بیچاره هم نمیدونست تنهایی چیکار کنه ؟!
از یه طرف دوست داشتم زودتری بخوابی که منم بخوابم آخه گلم خیلی خسته میشدم ...از یه طرف میترسیدم بخوابی چون وقتی بیدار میشدی حداقل یه ساعتی گریه میکردی و بهونه گیری میکردی...
میگفتم شاید از تنهایی میبردمت خونه همسایه طبقه پایینی وقتی اونجا بودی خیلی خوب بودی وقتی میومدی خونه بیشتر اوقات بازم ....
میبردمت حمام و آب بازی ،خمیر بازی ، و بازی های مورد علاقت که تا وقتی سرگرم بودی میشدی همون پسر ناز مامان میشدی و امان از وقتی که تموم میشد بازم ....
میگفتم شاید از دوری بابایی که بی علتم نبود ...بابایی بیچاره که پیشمون نبود خیلی دلش برام میسوخت میشد روزی دو سه ساعت با موبایلش (همراه اول ویژه ماه مبارک ) صحبت میکرد تا بتونه حداقل کمی جای خالیشو پر کنه اما بازم ...
بیشتر شبا تا ساعت 3 بیدار بودم و وقت نماز صبح بیدار میشدم ونماز میخوندم و صبح خسته و خواب آلود میرفتم اداره ....
دیگه همه فکر و ذهنم اینه که چطور میتونم این بهونه گیری هات و بی خوابیت رو برطرف کنم ؟ و از اونجایی که تربیت درست بچه از همین رفتارهای پدر و مادره که چگونه برخورد میکنند شکل میگیره قراره بیشتر تحقیق کنم که بتونم مشکلو حلش کنم ...
از شما دوستان خوبم هم خواهشمندم نظرات مفیدتونو بهم انتقال بدین ممنونم...
عزیزم اینا رو نمیگم که بگم خسته شدم نه گلم میگم که بدونی یعنی بعدا بدونی که برای مامانی خیلی مهم بودی و خیلی برات وقت میذاشت و آیندت براش مهم بود و خیلی دوست میداشت عسل مامانی..