زنداني شدن علي آقا
سلام به گل پسر مامان
چند روز پيش كه بابايي هم خونه نبود و خانم همسايه اومده بود خونه و شما هم با پسرش بازي ميكردي براي چند لحظه ماماني ازت غافل شد و علي آقاي شيطون رفت توي اتاق و در اتاق رو از داخل روي خودش قفل كرد من كه متوجه شدم اومدم پشت در و به آرامي گفتم : مامان در رو باز كن!!!!!
اما متاسفانه برخلاف هميشه اينبار نتونستي بازش كني و مامان هر چه باهات حرف ميزد و راهنماييت ميكرد تو نتونستي و بالاخره خسته شده و البته كمي هم بي خيال (چون فكر كنم هنوز با امير (پسر همسايه ) بازي داشتي ميكردي ) و مامان و خانم همسايه نگران ...
تا اينكه مامان مجبور شد چون آخر شب بود آقاي رجايي همسايه رو گفت اومد قفل در رو بشكونه و بازش كنه !!!!
و شما هم كه خسته شده بودي ديگه بي تابي ميكردي و كمي هم گريه ...واصلا ديگه نيمدي پشت در و سعي كني بازش كني ......
و امير هم پشت در مدام بهت ميگفت علي اقامت كن (منظورش مقاومت بود ) و ما تواين وضعيت ازش ميخنديديم ....
خلاصه عزيزم بيچاره آقاي رجايي 3 ساعتي گير در بود تا بالاخره قفل در رو شكوند كه در هم كمي آسيب ديد و شما بيرون اومدي و همه خسته شده بوديم و مامان بغلت كرد و بوسيدت ....
و جالب اين بود كه اصلا متوجه نبودي كه كار خودت بوده و در رو قفل كردي و مدام ميگفتي : مامان ببين آقاي رجايي درمونو شكونده !!!!!!!
بعد يه ساعتي ماماني كليد تمام اتاقا رو توشون درآورد و كلي هم باهات صحبت كرد كه ديگه اصلا در رو روي خودت قفل نكني تا ديگه اين اتفاق تكرار نشه .....