علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

زنداني شدن علي آقا

1392/8/13 11:53
نویسنده : بابا احسان
796 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسر مامان

چند روز پيش كه بابايي هم خونه نبود و خانم همسايه اومده بود خونه و شما هم با پسرش بازي ميكردي براي چند لحظه ماماني ازت غافل شد و علي آقاي شيطون رفت توي اتاق و در اتاق رو از داخل روي خودش قفل كرد  من كه متوجه شدم اومدم پشت در و به آرامي گفتم : مامان در رو باز كن!!!!!

اما متاسفانه برخلاف هميشه اينبار نتونستي بازش كني و مامان هر چه باهات حرف ميزد و راهنماييت ميكرد تو نتونستي و بالاخره خسته شده و البته كمي هم بي خيال (چون فكر كنم هنوز با امير (پسر همسايه ) بازي داشتي ميكردي ) و مامان و خانم همسايه نگران ...

تا اينكه مامان مجبور شد چون آخر شب بود آقاي رجايي همسايه رو گفت اومد قفل در رو بشكونه و بازش كنه !!!!

و شما هم كه خسته شده بودي ديگه بي تابي ميكردي و كمي هم گريه ...واصلا ديگه نيمدي پشت در و سعي كني بازش كني ......

و امير هم پشت در مدام بهت ميگفت علي اقامت كن (منظورش مقاومت بود )  و ما تواين وضعيت ازش ميخنديديم ....

خلاصه عزيزم بيچاره آقاي رجايي 3 ساعتي گير در بود تا بالاخره  قفل در رو شكوند كه در هم كمي آسيب ديد و شما بيرون اومدي و همه خسته شده بوديم و مامان بغلت كرد و بوسيدت ....

و جالب اين بود كه اصلا متوجه نبودي كه كار خودت بوده و در رو قفل كردي و مدام ميگفتي : مامان ببين آقاي رجايي درمونو شكونده !!!!!!!

بعد يه ساعتي ماماني كليد تمام اتاقا رو توشون درآورد و كلي هم باهات صحبت كرد كه ديگه اصلا در رو روي خودت قفل نكني تا ديگه اين اتفاق تكرار نشه .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دخترم عشق من
21 آبان 92 11:44
سلام زهرا جون .. منم همیشه از اینکه فاطمه تو اتاق گیر بیفته میترسم .. خوب کاری کردی که ارامش خودت رو حفظ کردی ... بهترین کارو کردی که کلیدا رو جمع کردی .. علی جون رو از طرف من ببوس سلام شيرين جونم مرسي دوست خوب وخاله مهربونمون