تولد ماماني
سلام نفس مامان
عزيز دلم اين روزهاي پايان سال 92 هر كي رو ميبيني در تكاپوي خريد و خونه تكوني و حال و هواي عيدن ....
كه البته خودمون هم دوست داريم زودتري سال جديد شروع بشه و بريم پيش اقوام و كمي از تنهايي غربت دربيايم .
باباييي ديروز از سر كار اومده و ماماني تا 28 سر كاره و با هم ديگه روز 28 ميريم به اميد تعطيلاتي خوب و...
ديشب بابايي گفت چون ماماني تولدش 6 فروردينه براش تولد توعيد بگيريم تا مثل دوسال پيش اقوام همه دور هم باشن و خوش بگذره "ولي جالب اينه كه چند وقته مدام شما ميگين برام تولد بگيرين و اصلا نميتونين طاقت بياري تا 6 خرداد كه تولدته" تا از بابايي شنيدي گفتي : پس من چي ؟ منم فوري گفتم : تولد برا دو تامونه . عزيزم قبول كردي البته به شرطي كه شمعا رو خودت فوت كني ...
منو بابايي هم كلي ازت خنديديم و قول دادايم كه حتما تولدتو بگيريم و تو تولد ماماني شمع رو شما فوت كني عزيز دلم ...