سوم آذرماه نود
امروز چهارشنبه 1390/09/03 علی امروز یکسال و پنج ماه و 28 روزشه علی چند روز پیش سرما خورده بود الان خدارو شکر بهتر شده و باباییش هم رستشه و خونه پیششه و امروز علی رو نبرده مهد.
علی الان خوب راه میره،چهار تا دندون بالا داره و چهارتا هم پایین دندونای آسیابش هم یکی طرف راستش یکی بالا و پایین و طرف چپش تقریبا داره درمیاد.
شیطون شده ، بازی میکنه ، مامان و بابا رو میبوسه ، دو ماهه که داره میره مهد کودک با مربیش خدا روشکر اخت گرفته وقتی میزارمش مهد ازم خداحافظی میکنه و دیگه گریه نمیکنه وقتی هم میرم مهد دنبالش مربیشو میبوسه و بای بای میکنه .
امروز عصر به اتفاق علی و بابایی رفتین نوراباد خونه آقاجون سالار که تازه رفته بودن خونه جدیدشون و هنوز وسایلشونو کامل نچیده بودن تو خونه کمی سرد بود و علی هم که خیلی خوشحال بود و همش ورجه وورجه میکرد و شب تا دیروقت بیدار بود ..
صبح روز پنج شنبه من و بابایی و علی مامان جون و عمه فاطمه رفتیم کازرون کلی خرید کردیم و یه جارو برقی هم برا کادو عروسی عمه هاجر خریدیم و بعلت کمبود وقت نتونستیم همه خریدامونو انجام بدیم.
شب هم رفتیم خونه بابا حاجی و علی آبریزش بینی داشت و مدام عطسه میکرد و منم حرص میخوردم که علی دوباره سرما خورده و تا نزدیکای صبح بیدار میشد و گریه میکرد و بینیش میگرفت و نمیتونست بخوابه و منو باباش هم بالا سرش بیدار بودیم و بغلش میکردیم تا آروم بشه صبح هم نمازمون قضا شد
هفته آینده هم واکسن 18 ماهگیشه و منو بابا تو فکر واکسنشیم که انشاء الله این دفعه درد نداشته باشه گل پسرم اذیت نشه . راستی باباش هم چند روزه off بهش خورده و دیرتر میره سر کار و من و علی خوشحالیم که بابا احسان پیشمونه