علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

دیدار پدر وپسر

1390/10/20 13:48
نویسنده : بابا احسان
620 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .... عسل مامانی دیروز صبح که داشتم می بردمت مهد بهت گفتم : مامانی امروز دیگه انتظار منتظر سر میره و بابایی میادش نیشخند  و گفته سعی میکنم زود برسم که برم مهد گل پسرم رو از مهد بیارم خونه ، اما چون هوا بارونی بود و جاده لغزنده و ماشین بد گیر بابایی اومد و بابایی متاسفانه...  

                                                   

سلام .... عسل مامانی دیروز صبح که داشتم می بردمت مهد بهت گفتم : مامانی امروز دیگه انتظار منتظر سر میره و بابایی میادش نیشخند  و گفته سعی میکنم زود برسم که برم مهد گل پسرم رو از مهد بیارم خونه ، اما چون هوا بارونی بود و جاده لغزنده و ماشین بد گیر بابایی اومد بابایی متاسفانه نتونست ناراحتساعت 2 بیاد و من خودم از مهد آوردمت خونهلبخند .

 خونه که رسیدیم انگار میدونستی که بابایی قرار بوده بیاد و وهنوز نیومده یه کمی تو خونه گشتی و بعدش بهونه گیری هات شروع شد منم همشو زدم به حساب نیومدن بابایی ....می می خوردی و خوابیدی خواب منم کنارت خوابیدم خواب (البته نهار نخوردم منتظر موندم بابایی بیاد وبا هم بخوریم )

حدودای ساعت 4:30 بود بیدار شدی بازم می می می خواستی بخوری و بخوابی با چشمای خواب آلود خمیازه می می می خوردی که گوشیم زنگ زد بابایی بود گفت : دم درم  ، درو باز کن ....

منم یواش صدات کردم گفتم :مامان جونم ، علی آقا ، بابایی اومده پشت دره بذار برم درو براش باز کنم ... با همون حالت خواب آلودگیت خمیازهزل زدی تعجب  نگام کردی منم دویدم درو باز کردم و تو شروع کردی به گریه کردن گریه

واما لحظه حساس دیدار پدر و پسر هورا بابایت اومد تو اتاق وبالای سرت ایستاد و تو متوجهش نشدی ، بابایی صدات زد گفت :علی ...  به محضی که چشت خورد به بابایی قهقه خندیدی قهقهه و رو زمین میغلتیدی و خوشحال بودی هورا ، بابایی هم گرفتت تو بغل بغل و غرق بوست کرد ماچماچ ...وتا شب بازی میکردی وخوشحال بودی ومنو بابایی ذوقتو میکردیم.niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سانلي
21 دی 90 4:00
سلام علي كوچولوي خوشگل چشمت روشن خاله.حسابي مشغول بازي با بابايي هستي ايشالا كار بابايي رو بدن شهر خودتون تا هميشه مشغول بازي با بابات باشي.علي جون ميبوسمت


سلام مامان سانلی جون خوبین ؟سانلی گلم خوبه ؟ خاله جونم خیلی خوبم آخه باباییم پیشمه ،ایشالاااااااااااا مامان سانلی ،دختر گلمونو ببوس جای من *
محمد طاها
21 دی 90 19:16
مامانی درسا
22 دی 90 1:02
علی جون عزیز خاله حالا که بابا برگشته فکر کنم آروم و قرار نداری . حسابی توی این چند روز با هم خوش باشین .


سلام ممونم درسا جون خوبه ؟ این روزا که علی خدا رو شکر سر حال وخوشه ، درسا گلم رو ببوسید.
منتظر
26 دی 90 1:06
یا نور سلام دلاور وعده سوم دعای همگانی برای تعجیل فرج شب جمعه 29 دی ماه سال 90 از ساعت 21:30 لطفا در صورت امکان اطلاع رسانی کنید یا علی (ع)
عمه جوووون
27 دی 90 8:38
امروز اولين روزه كه سايت علي جونمو باز كردم شرمندشم كه دير بش سر زدم واقعا دلم گرفت نميدونم چرا
شايد از دلتنگي علي يا دوري بابا ياهم دلم برا مامانش سوخت
بش تبريك ميگم كه بابايي به اين خوبي و ماماني به اين مهربوني داره وعمه اي به اين بي معرفتي
الهي عمه قربونت بشه ايشالا اگه كارم جور بشه هر روز ميام بت سر ميزنم اخه امروز اولين روز كارم تو بوشهره اينترنت مفتم داريم فعلا خدافظ ميترسم نيومده بيرونم كنن@}

سلااااااااااام عمه جونم خوبی ؟ عمو رولا خوبه ؟ مرسی بهم سرزدی عمه جونم خیلی خیلی خوشحال شدم ، عمه جونم کار جدیدت مبارک باشه چرا نگفتی ؟!
منم خوشحالم که عمه به این زرنگی دارم که زود زود کار پیدا میکنه @}

دوست دارم عمه جونم بازم بیا دلم برات تنگ شده
مامان بابا سلام میرسونن.بوس بوس@}