علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

کسالت علی

1390/10/27 15:45
نویسنده : بابا احسان
644 بازدید
اشتراک گذاری

 دیروز ظهر(یکشنبه) که از نورآباد اومدیم مامان رفت سر کار و من و علی که خواب بود باهم اومدیم خونه وقتی از پله ها بالا میومدیم بیدار شد و  کمی بازی کردیم و غذا (به قول علی اذا) گرم کردیم و خوردیم و بعدش هم که منم بازی استقلال رو میدیدم که مامانی اومد از سر کار و علی خوشحال رفت طرف مامانی و  منم که از باخت استقلال ناراحت بودم ناراحت ،علی کنارم بود که یه دفعه هرچی غذا و شیر از ظهر تا حالا خورده بود رو  استفراغ کرد و لباساشو کثیف کرد و زیاد نگرانش نشدم چون قبلش قطره آهن خورده بود که طبق معمول از دارو بدش میاد و باید به زور بخوره حدس زدیم به اون دلیله، خلاصه بهانه ای شد که حمامش کنیم و تو حمام آب گرمو باز کرده بودیم و گرم شده بود و کلی بازی کردیم و خوشحال بود و....

19 ماهگی

19 ماهگی

 دیروز ظهر(یکشنبه) که از نورآباد اومدیم مامان رفت سر کار و من و علی که خواب بود باهم اومدیم خونه وقتی از پله ها بالا میومدیم بیدار شد و  کمی بازی کردیم و غذا (به قول علی اذا) گرم کردیم و خوردیم و بعدش هم که منم بازی استقلال رو میدیدم که مامانی اومد از سر کار و علی خوشحال رفت طرف مامانی و  منم که از باخت استقلال ناراحت بودم ناراحت ،علی کنارم بود که یه دفعه هرچی غذا و شیر از ظهر تا حالا خورده بود   شکلکهای جالب آرویــــــــنرو  استفراغ کرد و لباساشو کثیف کرد و زیاد نگرانش نشدم چون قبلش قطره آهن خورده بود که طبق معمول از دارو بدش میاد و باید به زور بخوره حدس زدیم به اون دلیله، خلاصه بهانه ای شد که حمامش کنیم و تو حمام آب گرمو باز کرده بودیم و گرم شده بود و کلی بازی کردیم و خوشحال بود

19 ماهگی19 ماهگی19 ماهگی19 ماهگی19 ماهگی19 ماهگی19 ماهگی

19 ماهگی

و بعد که اومد بیرون بغل مامانی شیر میخورد که دوباره استفراغ کرد اینجا بود که دیگه نگران شدیم و بازم گفت شیر میخوام خورد و خوابش برد طولی نکشید که تو خوابم ...

خلاصه تا صبح ادامه داشت و نخوابیدم و بالا سرش بودم و بغلش میکردم و کمی آروم میشد از بس حالش بد بود تو این چند ساعته از صورت خیلی لاغر شده بود ..نزدیکای صبح از تو اینترنت سرچ کردم برای درمان اولیه که باید مایعات خنک زیاد بخوره و کم کم  بهش دادم و کمی بهتر شد و گریه نمیکرد و کمی بازی کرد و ساعت 8 بود تخم مرغ آبپذی بهش دادم و کمی هم شیر خورد و تا حدودی خیالم راحت شده بود که دوباره استفراغ کرد و دکتر اطفال هم که شیفت صبح نبود و نوبت گرفتیم برا عصر ..و خدا رو شکر دیگه مشکلی نداشت تا عصر و با ماشین رفتیم دنبال مامانش اداره و با هم اومدیم خونه ولی علی یه ذره بی حال بود و تو ماشین بغل مامانش تو یه حالت معصومانه ای خوابش برد

19 ماهگی

و منم که خیلی خوابم میومد به محضی رسیدیم خونه ناهار نخوردیم و خوابیدیم  تا عصر که رفتیم پیش دکتر و با معایناتی که انجام داد گفت که مسمویت غذایی بوده و تموم شده و خدا رو شکر الان خوب شده و مثل قبلش بازی میکنه..خدا رو شکر

19 ماهگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه جووون
29 دی 90 8:26
الهي قربون اون شكل ماهت بشم عافيت باشه مواظب باش سرما نخوري هااا
عمه مثل هميشه دوست داره وبيادته


سلام عمه جونم خوبی؟ عمو روح ا... خوبه ؟ چشم عمه جون
منم دوست دارم
عمه مگه قرار نبود با عمو روح ا... بیاین خونمون؟
مامی مهدیار
30 دی 90 18:14
سلام
الهی خاله برات بمیره
خیلی ناراحت شدم این پست رو خوندم
انشالله هیچ وقت مریض نباشی عزیز خاله
بوس برای تو عزیزم


سلام خاله جونم
خدانکنه خاله
دوست دارم خاله جونم