تعطیلات نوروز 1391
علی نازنینم شاه پسر گلم سلام سال 1390 را در حالی به پایان رسوندیم که خوشبختانه یه آف خیلی با حال به بابایی خورد و بابایی که قرار بود از شب 29 تا 15 فروردین سر کار باشه موند پیشمون و خدا خیلی دوستمون داشت و بابایی لحظه تحویل سال پیشمون بود و اینم تقریبا شبیه یه معجزه بود چون اصلا امکان نداشت اون موقع به بابایی مرخصی بدن ممنونیم خدای بزرگ ...........
علی نازنینم شاه پسر گلم سلام سال 1390 را در حالی به پایان رسوندیم که خوشبختانه یه آف خیلی با حال به بابایی خورد و بابایی که قرار بود از شب 29 تا 15 فروردین سر کار باشه موند پیشمون و خدا خیلی دوستمون داشت و بابایی لحظه تحویل سال پیشمون بود و اینم تقریبا شبیه یه معجزه بود چون اصلا امکان نداشت اون موقع به بابایی مرخصی بدن ممنونیم خدای بزرگ
پسر عزیزم لحظه تحویل سال خونه آقا جون (بابایی ) در کنار مامان و بابا وآقا جون و مامان جون و عمه فاطمه روی سفره همت سین نشسته بودی و باهم دعای یا مقلب القلوب رو زمزمه کردیم و احسن الحال را از خداوند بزرگ خواستار بودیم همیشه لحظه تحویل سال رو خیلی دوست دارم و از دید و بازدید های بعدش خیلی لذت میبرم و هیچ وقت اون سالی که اولین سال بعد از ازدواجمون بود و اولین سال تحویلی بود که در کنار بابایی بودم و هنوز شما عزیز دلم نبودی رو فراموش نمیکنم سال 1388 تو حرم امام رضا لحظه تحویل سال به اتفاق عمه کبری و شوهرش و بچه هاش علیرضا وبهار اونجا بودیم خیلی حال عجیبی بود ایشالا بازم قسمتمون بشه به اتفاق گل پسرم بریم .
تو چند روز اول به اقوام سر میزدیم و شما پسر نازم که خدا رو شکر حالت بهتر شده بود و از اینکه دور و برت شلوغ بود لذت می بردی و کلی بازی می کردی و البته بزنم به تخته کلی هم شیطون شده بود و ضمنا دست بزنم پیدا کرده بودی قربونت برم خونه فامیل که می رفتم بشقابا و آجیل و شیرینی ها رو بهم می ریختی و اگه هم کوچولویی داشت کمی گوشمالیش میدادی و خلاصه باید خیلی مواظبت بودیم ....
مامانی سه روز شیفت بود و فقط خوشبختانه یه روزش رفت سر کار و دو روز دیگشو عمو بابک زحمتشو کشید و اونم گفت عیدی ما به علی آقا ...خلاصه سالی که نکوست از بهارش پیداست ....
کلی عیدی گرفتی آقا جون ،مامان جون ،خاله ها و دایی ها ....
روز 6 فروردینم تولد مامانی بود یه کادو خوشکلم بابایی گرفت برا مامانی قرار بود جشن بگیریم که نشد فقط بابایی یه جشن کوچولو برا مامانی گرفت دستش گلش درد نکنه ....
بابایی همچنان منتظر بود که اداره بهش زنگ بزنن و بره سر کار هر وقت زنگ تلفنش صدا میداد از استرس می مردیم و خدا خیلی دوستمون داشت و بابایی تا روز 10 فروردین پیشمون موند و شب 11 رفت سرکار و من موندم و شما که رفتیم خونه آقا جون حاجی ....
روز 12 فروردین خونه عزیز جون طبق سنت هر ساله به اتفاق دختر و پسر های و نوه های عزیز جون مهمون بودیم که خوش گذشت و جای بابایی حسابی خالی بود به قول خاله مرضیه جاش سبز بود ....
عصر 12 هم رفتیم بیرون تو طبیعت شب تا دیر وقت بیرون بودیم و مامانی چون هوا خیلی سرد بود به خاطر شما عزیز دلم بیرون نموند و بقیه اونجا خوابیدن .
شب که اومدیم خونه هر چی دنبال موبایلم گشتم پیداش نکردم تو ماشین تو کیفم ... هیچ جا نبود ناراحت شدم آخه عید پارسال بابایی تو روز تولدم بهم هدیه داده بودش کلی غصه خوردم آخه عزیز دلم عکسای خوشکل نوروزیتم بیشترش توش بود و همشون رفتن ولی چه فایده دیگه گمش کرده بودم....
سیزده بدر بازم جای بابایی سبز بود بر طبق عادت چند ساله مامانی به همه شیرینی داد و همه برامون آرزوی خوشبختی کردند آخه این روز عزیز سالروز ازدواج منو بابایی بود و بازم بابایی نبود و جاش سبز بود ...
به امید سالی پر از صحت و سلامتی و و از همه مهمتر سال ظهور آقا امام زمان و شفای همه بیماران
آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــن یا رب العالمیـــــــــــــــــــــــن