شاهکارهای علی آقا
سلام علی عزیزم ،پسر گلم روز پنج شنبه عصر با بابایی رفتیم بیرون هوا خوری رفتیم طرفای آبشار هوا خیلی خوب بود و طبیعت هم بسیار زیبا ...
سلام علی عزیزم ،پسر گلم روز پنج شنبه عصر با بابایی رفتیم بیرون هوا خوری رفتیم طرفای آبشار هوا خیلی خوب بود و طبیعت هم بسیار زیبا ....
شما کلی بازی کردی تاب بازی ،آب بازی ،سرسره بازی و کلی ذوق میکردی قربون اون خنده هات بشم نفس من الهی همیشه خنده رو لبات باشه و من اونو ببینم ...
برای نماز رفتیم مسجد صاحب الزمان چون شب جمعه و ایام فاطمیه بود مراسم بود موندیم و استفاده بردیم.
بعد از نماز رفتیم که بریم خونه سر راه بابایی جلو یه مغازه نگه داشت که یه کمی برامون خرید کنه (راستی حدود 2-3 ماهی هست که بابایی ماشینشو فروخته والان بدون ماشینیم و الان ماشین آقا جون موقتا پیش باباییه) به محضی که بابایی پیاده شد درو بست دوباره برگشت منو صدا زد وگفت ملی کارتو بده تا من خواستم تو کیف درش بیارم و سرم خم بود همه اینا تو چند ثانیه اتفاق افتاد یه دفعه دیدم ماشین حرکت میکنه و محکم کوبید تو ماشین جلویی ......
بــــــــــــــــــــــله شاه پسر گلم که جدیدا یاد گرفتی استارت میزنی
، ماشین تو دنده بوده و استارتو زدی؟!!!!!!!!بابایی که بیرون ماشین بود عصبانی شد و ناخودآگاه روت داد زد و شما هم شروع کردی به گریه کردن و پناه بردی به آغوش من قربونت برم عزیزم منم چون میدونستم که خیلی ترسیدی محکم به خودم چسپوندمت و بوسیدمت و آرومت میکردم ...
خوشبختانه به خیر گذشت و نه ماشین خودمون و نه ماشین جلویی هیچیش نشد بابایی که اومد سوار ماشین بشه متوجه شد دسته برف پاک کن و راهنما کار نمیکنه اینم شاهکار دیگت بود عزیزم ،که خرابش کرده بود مجبور شدیم با همون وضعیت که برف پاکن میرقصید حرکت کردیم و برف پاکن تو هوا میرقصید هر ماشینی که رد میشد زل میزدن بهمون و میخندیدند.
بعدش رفتیم پیتزایی و من تو ماشین موندم و تو بابایی رفتین پیتزا بگیرین بعد چند دقیقه اومدین و شما عسل مامانی پریدی تو بغل مامان و بابایی گفت ملی کارتو ازش بگیر تو همین حین یه صدایی شبیه اینکه کارتو جایی افتاد، شنیدیم هر چی گشتیم زیر صندلی ،تو در ماشین و زیر پامون و بیرون از ماشین خبری ازش نبود بابایی حتی تو کمربند ایمنی رو باز کرد و ندیدش اینم شاهکار دیگت بود عزیزم که بی خیال کارت شدیم و اومدیم خونه ...
صبح جمعه بابایی رفت تو ماشین وکلی دور ماشین بود و برف پاکنش رو بالاخره تونست درست کنه و همچنان دنبال ملی کارت میگشت و بالاخره بابایی قهرمان که بی دلیل نیست هوشیاره تونست کارتو پیدا کنه که عزیز دلم وقتی اومدی تو بغل من شیشه ماشین پایین بوده و کارت از کنار شیشه رفته بود تو در داخلی ماشین که بابایی درو باز کرد و اونو بالاخره دیدش و درش آورد....
خسته نباشی بابایی گل...