علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

تبریک ماه مبارک رمضان

  قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم: " یا ایها الناس قد اقبل الیکم شهرالله بالبرکة و الرحمة و المغفرة ". ترجمه: اى مردم ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش به شما رو كرده است.     حلول ماه مبارک رمضان ماه میهمانی رب العالمین و ماه قرآن کریم بر همه ره پویان طریق وصال یار مبارک باد .     بارالها... در این ماه مبارک ما را مشمول رحمت و برکت و مغفرت خود بگردان.  " آمیـــــــــــــــــــــــــن "     ...
30 تير 1391

مهمون های سرزده

علی عزیزم سلام دوشنبه وقتی از مهد آوردمت خونه کلی سرحال بودی و مامانی چون روزه بود یه کمی بی حوصله بود .قربون پسر گلم بشم با وجودی که ظهر اصلا نخوابیدی ولی همش بازی میکردی و خوشحال بودی و چند وقتی یه بارم خودتو مینداختی رو مامانی و برای مامانی میخندیدی و ناز میکردی ...و اصلا مامانی رو اذیت نکردی...       علی عزیزم سلام دوشنبه وقتی از مهد آوردمت خونه کلی سرحال بودی و مامانی چون روزه بود یه کمی بی حوصله بود .قربون پسر گلم بشم با وجودی که ظهر اصلا نخوابیدی ولی همش بازی میکردی و خوشحال بودی و چند وقتی یه بارم خودتو مینداختی رو مامانی و برای مامانی میخندیدی و ناز میکردی  ...و اصلا مامانی رو اذیت نکرد...
28 تير 1391

عروسی عمو علی

علی عزیزم سلام پسر گلم ، جمعه شب یعنی در تاریخ 23/04/91 عروسی عمو علی بود .   علی عزیزم سلام پسر گلم ، چمعه شب یعنی در تاریخ 23/04/91 عروسی عمو علی بود . عمو علی از دوستای صمیمی باباییه و به بابایی همیشه لطف داره و به قولی داداش باباییه . بابایی خیلی منتظر بود که عروسیش بشه و جبران کنه ... اما برخلاف میل باطنی بابایی ، متاسفانه نشد که بابایی تو عروسیش باشه آخه عروسیش افتاد درست تو چهارده روز کاری بابایی و چون روزای آخر کارش هم میشد ماه مبارک رمضان بابایی نمیتونست مرخصی بگیره  چون دیگه روزه شو از دست میداد این شد که بابایی و من و شما متاسفانه    نتونستیم تو عروسیش شرکت کنیم . ...
26 تير 1391

علائق علی آقا

  سلام عزیز دلم شما گل پسر مامان علاقه زیادی به:   ١-موبایل  دارید حتی طوری که بیشتر اوقات نزدیک به یک ساعت نگاه میکنی و متوجه گذر زمان نمیشی منو و بابایی از این موضوع ناراحتیم آخه گلم موبایل برای سن شما خیلی مضره اونم از نوع لمسیش جالب اینه که خودت بلدی باهاش کار کنی و خودت فیلم های مورد علاقتو میذاری بازی ها و... بزنم به تخته این استعدادت روی بابایت رفته ...عشق موبایل و کامپیوتر ....           سلام عزیز دلم شما گل پسر مامان علاقه زیادی به:   ١-موبایل دارید حتی طوری که بیشتر اوقات نزدیک به یک ساعت نگاه میکنی و متوجه گذر زمان نمیشی منو و بابایی از این م...
19 تير 1391

مشکلات وبلاگ علی جونم

سلام شاه پسرم مدتی بود که وبلاگت قاطی کرده بود و پیامی میداد و باز نمیشد و مامانی حسابی کلافه و نگران شده بود تا اینکه بابایی قهرمان بازم طبق همیشه اینبارم تونست موفق بشه و مشکلشو حل کنه و با صحبتی که با مدیر محترم وبلاگ داشتند ایشان گفتند که از عکس ها و شکلک هایی هست که توی وب میزنید و باید این شکلک ها از نی نی وبلاگ باشه نه جای دیگه . تا اینکه بابایی چون نمیدونست مشکل از کدوم شکلک می باشد همه شکلک های خوشکلی که مامانی زحمتشو کشیده بودند به ناچار پاک کرد و بعد از کلی زحمت کشدین ها بالاخره موفق شدند و وب بچه گلم درست شد .....هورااااااااااا   ...
18 تير 1391

خواب با طعم پسته از علی قسمت 1

برای دیدن این کلیپ   اینجا    کلیک کنید این کلیپو وقتی امیر حسین و فاطمه (خاله) پیش علی بودن و علی هم خیلی خوابش میومد در حال خوردن پسته (که تازگی ها خیلی دوس داره) خوابش برد که با صدای امیرحسین از خواب پرید برای دانلود کردن این کلیپ ابتدا به این آدرس رفته وسپس این ادرس http://www.aparat.com/v/16ee5c437a420611b798d5a4f834eb48251494    رو copy کرده و اونجا paste کنید و سپس دانلود کنید ...
17 تير 1391

سفر علی آقا به بیمارستان دکتر خدادوست

سلام پسر گلم بالاخره بعد از کلی این دکتر و اون دکتر کردنا و صحبت هایی که با دکتر رحمانی از آشناهامون که فوق تخصص چشمه کردم دکتر خانم فاطمه شریفی فوق تخصص چشم به مامان معرفی شد و خانم دکتر به محضی که دیدت قاطعانه گفت : که باید هر چه زودتر چشمت عمل بشه  و ما رو از بلاتکلیفی درآورد ، آخه گلم مجرای اشکیت بسته بود و کلی این روزای آخر اذیتت میکرد و باید میلش میزدیم  .... قی کردن چشم ، قرمزی و بعضی صبحا هم کمی متورم میشد البته به محضی سرما میخوردی این حالتا پش میومد به خاطر همین موضوع دکترا نظر های متفاوتی میدادند.  به ادامه مطلب بروید سلام پسر گلم بالاخره بعد از کلی این دکتر و اون دکتر کردنا و صحبت هایی که...
17 تير 1391

سفرنامه دیار وحی قسمت دوم

سفرنامه رو در حالی تموم کردیم که حاج علی آقا شیر میخواست و پول ریال عربستان نداشتیم و آقای فروشنده پول ایرانی نمیخواست و یه آقایی که اون نزدیکیا بود علت مشکل را جویا شد . و ادامه داستان   وقتی ماجرا رو فهمید اومد جلو وگفت :من حساب کردم و ما نپذیرفتیم و او اصرار کرد و ما قبول کردیم و کلی تشکر کردیم .بعد بابایی ازش پرسید کجایی هستی؟ گفت : من یمنی یم و شیعه جعفری و ایرانی ها رو دوست دارم و وقتی بابایی پول ایرانی تعارفش کرد عکس امام خمینی که روی پول بود رو بوسید و پولو پس داد.تشکر کردیم و ازش خداحافظی کردیم .و شب توی هتل دعای کمیل برگزار شد و حال و هوای خاصی داشت وکلی استفاده کردیم .         سفرنامه ...
29 خرداد 1391