وقتی بابایی پیشمون نیست
سلام الان پنج روزه که بابا احسان پیشمون نیست ومنو علی تنها تو خونه ایم هر روز صبح علی رو میبرمش مهد که این روزا هوا خیلی سرد شده قربونش برم امروز وقتی با کالسکش می بردمش مهد دستاش سرد شده بود می ذاشتمش تو دستم وفشارش می دادم تا گرم شه، علی هم خوشش می یومد
ظهر هم ساعت 14:30 می رم دنبالش خسته و خواب آلود میرسونمش خونه به محض اینکه میرسم خونه اینقدر خوابش میاد که فقط به قول خودش می می می خوره و می خوابه
مامان جان عصر هم که بیدار میشی کمی بهونه گیری میکنی بعضی وقتا هم گریه منم بغلت میکنم تا یه کم آروم ش وبعدش با هم بازی میکنیم آخه میدونم عزیزم تو خونه تنهایی و حوصله ات سر میره و هوا هم اونقدر سرده که نمیتونم ببرمت بیرون کااااااااااااااااااااش بابایی پیشمون بود ومیرفتیم بیرون
دیروز که اومدم وبلاگتو باز کردم دیدم بابایی آهنگ وبلاگو عوض کرده واین آهنگ خوشکل دلتنگیو برات گذاشته خیلی دلم گرفت ودلم برای بابایی سوخت که الان پیشت نیست ومجبوره 14 روز در ماه ازت دور باشه من که اصلا نمی تونم خودم جای بابایی بذارم و چند روز ازت دور باشم واقعااااااااااا سخته
کاش بابایی کارش جوری بود که می تونست پیشمون باشه که ما اینطور دلتنگش نمی شدیم وتو این شهر غریب تنها نمیشدیم
کاش این 14 روز هم زودی تموم بشه وبابایی زودی بیاد پیشمون که خیلی تنهاییم
بابایی گلم منم خیلی دوست دارم ایشالا سایه ات همیشه بالای سرمون باشه