علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

شیطنت های علی جونم

1390/11/15 15:44
نویسنده : بابا احسان
491 بازدید
اشتراک گذاری

سلام علی جونم ، دیروز بابایی یه ساعتی بیشتر نذاشتت مهد کودک .وقتی من اومدم خونه تا تو عسل مامانی خونه ای و پیش باباییت بازی میکنی طبق معمول تا منو دیدی پریدی تو بغلمو  بغلشروع کردی به می می خوردن..خوشمزه

بعدش تو خونه بالا وپایین میکردی و میدویدی منم رفتم سفره نهارو پهن کنم وبابایی پشت کامپیوتر بود که یه دفعه ای یه صدای مهیبی اومد برا چند ثانیه با چشمان حیرت زده تعجب تموم اتاقو دور زدم وناخودآگاه جیغ زدم بابایی با سرعت باد از اتاق بغلی اومد بیرون ، شما پشت میز تلویزیون بودی و تلویزیون وارو رو زمین افتاده بود من فقط خدا رو شکر کردم که تلویزیون روت نیوفتاده ، از پشت تلویزیونو هل دادی وتلویزیون از جلو افتاد خودتم حیرت زده نگاه میکردی و یواش یواش یه چیزایی میگفتی که ما نفهمیدیم چی میگی؟!!

عصرم همش توخونه میدویدی و میرفتی تو سبد جا ظرفی و خلاصه کلی ورجه وورجه میکردی و شبم تا حدودای ساعت 2 نخوابیدی ومنو بابایی خوابمون میومد خواب وتو همش میگفتی باهام بازی کنید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامی مهدیار
7 بهمن 90 0:40
وای چه پسر ناز و شیطونی
خدا رو شکر که اتفاق بدی نیافتاده
انشاالله همیشه سر حال باشی و به بازی بگذرونی عزیزم


آره خاله جونم این روزا زیاد شیطونی میکنم
مرسی خاله مهربونم
مامانی درسا
8 بهمن 90 2:30
مامان زهرا خدا رو شکر میکنم که پسر گلی حالش خوبه . و سالمه .


واقعا خدارو شکر که اتقافی براش نیوفتاده
مرسی دوست خوبم.
دخترم عشق من
8 بهمن 90 9:57
سلام خدا رو شکر بخیر گذشته . میگن خدا هوای بچه های کوچولو رو داره .همیشه در پناه خدا باشه . @};
آره به خیر گذشت شکر خدا .
واقعا خدا کمک کرد خاله مهربون.@};