علی ومهد کودک
سلام علی جونم ،مامانی ،امروز صبح که آماده ت میکردم برای مهد کودک دستکش کوچولوی خوشکلتو آوردم که دستت کنم آخه چون این روزا هوا خیلی سرد شده، تصمیم گرفتم که دستکش وشالت رو هم صبح ها برات بپوشم که دیگه دستای کوچولوت سردش نشه البته با بدبختی دستت کردم وتو همش اصرار داشتی که درشون بیاری ومن نمیذاشتم
از پنجره که بیرونو نگاه کردم دیدم هواابریه ،کمی هم مامانی دیرش شده بود تند تند از پله ها اومدیم پایین ،با کالسکت نبردمت گفتم شاید بارون بیاد وکالسکه عسل مامانی تو مهد زیر بارون بمونه و خیس بشه.خلاصه رسوندمت مهد همش بغلم بودی کمرم خیلی فشار بهش اومده بود دستام درد میکردن آخه دو تا کیفم باهام بود ماشالا یه کوچولو هم سنگین بودی ،مهد کودک علی جونم دوتا کوچه پایین تر از خونمونه ،بابایی به خاطرتو خونه رو نزدیک مهد گرفته بود.
وقتی رسوندمت مهد خانم شجاعی (مربیت )همزمان باهامون با پسر کوچولوش وارد شدند ،کلی راجع به تو باهاش حرف زدم وهمش میگفت هوای علی رو خیلی دارم ،پسر خوبیه منم تشکر کردم و اصرار کردم غذاتو حتما بهت بده بخوری.
ظهر از اداره زنگ زدم مهد و سراغتو از خانم پیش آهنگ گرفتم،گفت:علی آقا شکر خدا همه چیزش خوبه یه اداهایی تومهد در میاره که منو وبقیه مربی هاش دوس داریم بخوریمش،صبح ها دعای فرج می خونیم ،صلوات می فرستیم ونزدیکای ظهرم باهاش بازی میکنیم خلاصه علی آقا پسر ماهیه منم خوشحال شدم وازشون کلی تشکر کردم.
بعد گوشیو که گذاشتم یکی از همکارام (آقای غلامی) گفت: خانم موسوی چرا اینقد حساسی؟! زیاد حساس نباش بچه خودش بازی میکنه،غذا میخوره،بزرگ می شه و...مگه ماها چطوری بزرگ شدیم...
منم گفتم نمی تونم باید مواظبش باشم همه طوره...
آخه مامانی منو بابات همه ی تلاشمون اینه که تو یه بچه با ادب و اجتماعی و مفیدی بشی وایشالا بتونی یه فرد مفید و صالح ودوستدار اهل بیت بشی،آخه مگه ثمره یه زندگی موفق غیر از یه فرزند صالح چیز دیگه ای هم می تونه باشه ایشالا که بتونیم موفق باشیم.