دارم میام به دیدنت
علی جان سلام بابایی بالاخره انتظار به پایان رسید و فقط یه امشبی سر کارم و به امید خدا فردا حرکت میکنم میام پیشت میخوام سعی کنم خودمو زودتر برسونم و خودم بیام مهد دنبالت آخه میخوام غافلگیرت کنم
تو این مدت که هر وقت زنگ میزدم خودت گوشیو برمیداشتی و باهام صحبت میکردی زودی میگفتی"بــابــایی" جوابتو میدادم میگفتم "جونم" بعد هم یه چیزایی میگفتی و من متوجه نمیشدم
بهت میگفتم باباییو دوس داری محکم میگفتی "نــــه" میدونم بابای خوبی نیستم که تو هر ماهی مجبورم دو هفته پیشت نباشم ولی نهایت تلاشمو میکنم که اونو جبران کنم
مامانی میگفت تو خونه حوصله ات سر رفته بود و لباساتو با کفشتو برداشتی و دادی به مامان و اشاره به بیرون میکردی و میگفتی "ددر" و مامانی هم مجبور میشد تو این سرما میبردت بیرون
راستی شنیدم این هفته که رفته بودی نورآباد ادای آقاجونو در اورده بودی شیطون من