علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

سفرنامه عتبات عالیات

1390/12/8 9:30
نویسنده : بابا احسان
833 بازدید
اشتراک گذاری

تقدیم به پیشگاه مقدس 

حضرت بقیه الله العظم (عج) که منتظران حضرتش

با دلی خونبار از درد هجران

او با دیدگانی اشکبار از طول انتظار

سر هر کوی و برزن ،دیار "یار" را جستجو میکنند

تا روزنه ای به کوی وصالش باز یابند.

وتقدیم به

پسر گلم باشد که در آینده بخواند و بداند 

که کجا ها  رفته و لذت ببرد.

 


شب قبل از حرکت:

عزیز دل مامان شب چهارشنبه قرارشد روانه دیار عاشقان شویم .تا لحظات آخر (دقیقه 90 )منتظر موندیم ولی گذر نامه آقا جون حاجی نیومد و متاسفانه آقاجون نتونست تو این سفر معنوی همراه ما باشد همگی خیلی ناراحت بودیم با آقا جون بیشتر خوش می گذشت .مسئول کاروان هم دوست داشتند آقا جون باشند و از مداحی و صحبت های ایشان استفاده کنند(آقا جون مداح هم هست ).

آقاجون خیلی ناراحت بود واز اینکه نتونسته بود همراهمون باشه غصه میخورد و اشکش سرازیر می شد .خلاصه خیلی ها شب اومدن خونمون از جمله عمو علی که خودشو از شیراز رسونده بود ،دایی مصطفی و حسن ،خاله ها ،دایی و زن دایی اکبر ،عمو ستار ،طاهره جون  واز همه مهمتر آقاجون که خیلی بغض کرده بود .

خیلی ممنونیم از همشون ایشالا نصیب همشون بشه.

شام قرار بود تو راه بخوریم چون ما قرار بود با کاروان کازرون بریم اونا رستوران نرسیده به نورآباد شام خوردند و ما از نورآباد سوار شدیم و شب توراه بود تا اینکه حدودای ساعت ٤ صبح به یادمان شهدا شلمچه رسیدیم .

glitters of dividing lines- hearts and diamonds

روز اول : پنج شنبه ٩٠/١١/٢٠

صبح قبل از نماز صبح رسیدیم شلمچه یادمان شهدا(اونجا خاکش خیلی مقدسه خیلی از شهدای ما اونجا شهید شدند و خیلی هاشونم گمنام هستن که تو همون یادمان خاکند ،پدر بزرگ مامان وبابا (بابا حاجی )اونجا شهید شدند خوشا به سعادت همشون).

و تو علی اقا مامان تو خواب ناز بودی و هوا کمی سرد بود از اتوبوس که پیاده شدیم تو پتو پیچوندمت و بغلت کردم و زودی اومدیم تو حسینه شهدا.

کاروان همه رفتن وضو برا نماز بگیرند عمه هاجر اومد و ومن گذاشتمت تو بغلش و با عمه جون رفتیم وضو بگیریم .وقتی اومدم از خواب بیدار شده بودی و برای مامان می خندیدی و آرام تو بغل عمه جا گرفته بودی .

نماز جماعت شروع شد تو صف وایسادیم برای نماز و تو عسل مامان هم پیش مامان و عمه ها ارام نشستی و نماز خواندن ما رو نگاه میکردی بعد از نماز زیارت عاشورا خوندن خیلی با صفا بود وتو عزیز دلم دستای کوچولوتو بالا می آوردی و با ما دعا می کردی ( زیر لب یه زمزمه هایی می کردی و بعدش با خنده سرتو می نداختی پایین )و بعدش با بابایی رفتی اونجا عکس گرفتی

شلمچه  یادمان شهدا

شلمچه  یادمان شهدا

شلمچه  یادمان شهدا.

رفتیم سر مرز و تفتیش شدیم یه چیز جالب اینکه وقتی قرار شد رو شماره ای که مدیر کاروان برامون زده بود وایسیم تو عزیز دلم شماره یک بودی و آقا جون شماره دو و همه میگفتن علی کوچولو سر کاروانمونه .

 

خوشبختانه کاروانمون اولین کاروانی بود که باید راهی میشد اینم از شانس خوب ما و قدم مبارکه علی کوچولو و مدیریت خوبه کاروان آقای راسخی بود .

حدودای ساعت ٩ راهی شدیم البته کمی با تاخیر بازم جای آقا جون خالی بود صندلی ٢ و ٣ نشستیم .

نزدیکای ظهر به ناصریه رسیدیم و نماز رو اونجا خوندیم و نهار خوردیم که خوشبختانه اولین سری بود که بهتر شده بود و کیفیتش بالا رفته بود و این عکس علیه که بیرون از رستوران گرفته:

 

بعدش سوار اتوبوس شدیم و خواب رفتیم و نرسیده به نجف بیدار شدیم و حاج آقا نامجو  روضه و سخنرانی شهر نجف و امام علی کرد و کمی برای ورود به شهر نجف اشرف آماده شدیم .

قبل از اذان مغرب به نجف رسیدیم.فاصله هتل تا حرم مطهر زیاد بود و باید با اتوبوس میرفتیم .

غسل زیارت گرفتیم و همگی با اتوبوس رفتیم زیارت و نماز جماعت خوندیم و دعای پر فیض کمیل رو حاج آقا خوندن و کلی فیض بردیم .

 

 

glitters of dividing lines- hearts and diamonds

روز دوم :جمعه ٩٠/١١/٢١

سحر کاروانمون برای نماز صبح وزیارت به حرم رفتند .هوا سرد بود من ترسیدم پسر گلمو بیدار کنم و ببرم پس به ناچار پیشت موندم و ناراحت شدم که نمی تونم برم .سلامتیت برام مهم بود تو این سفر باید خیلی مواظبت بود که خدایی نکرده مریض نشی .

عمه جونم نرفت برای نماز صبح بیدارم کرد نماز خوندیم.بابایی اینا بعد حرم اومدن هتل و گفتن جاتون خالی بود .بعدش رفتیم طبقه بالا  صبحونه خوردیم  .

ساعت ٨ رفتیم قبرستان وادی السلام (این قبرستان مرقد مطهر حضرت هود (ع)،حضرت صالح(ع)،مقام امام زمان و آرامگاه شخصیت های بزرگ شیعه را در خود جای داده است .

در این سرزمین ارواح مومنین دسته جمعی باهم صحبت میکنند .و هر مومنی در هر جایی بمیرد روحش به وادی السلام ملحق میشود .وادی السلام در واقع قطعی از بهشت است .) زیارت کردیم و زیارت نامه خوندیم و حاج آقا صحبت کردند وبعدش رفتیم حرم زیارت و نماز ظهر و عصر رو اونجا تو حرم حضرت علی (ع) خوندیم .

بعد رفتیم هتل و نهار خوردیم و وضو گرفتیم و آماده شدیم که بریم مسجد سهله ( یکی از مساجد کوفه است که جایگاه عبادت انبیاء و اولیاء خدا بوده و خانه امام زمان بعد از ظهور خواهد بود.)

وشما کوچولوی مامان تا الان خدا رو شکر خوب بودی و تو حرم  و وقت نماز پیش مامان بودی یا هم بابایی که اذیت نمی کردی وازت راضی بودیم .

به مسجد سهله که رسیدیم شروع کردیم به نماز خواندن مقام هایی که اونجا بودند.موقع نماز منو بابایی همش مواظبت بودیم آخه گلم می رفتی تو خاکایی که تو حیاط مسجد بود خاک بازی می کردی و ذوق می کردی و میخندیدی.

بعدش رفتیم قبرمطهر کمیل بن زیاد نخعی ( یکی از یاران نزدیک امیر المومنین بود و حضرت اسرار واحادیث مهمی به او تعلیم داد از جمله مناجات امیرالمومنین معروف به دعای کمیل است .این شخصیت توسط حجاج بن یوسف حاکم عراق کشته شد.) رو زیارت کردیم و شما گل مامان همون مسجد سهله می می خوردی و خوابیدی و هنوز تو خواب ناز بودی و بغل بابایی بودی .

بعد از اون با عجله سوار اتوبوس شدیم و رفتیم مسجد حنانه ( وقتی فرزندان حضرت علی بدن مطهر حضرت را از کوفه به نجف میبردند به این مکان که رسیدند ستونی که در این مکان بود به احترام امیر المومنین خم شد وزمانی که سر بریده امام حسین را از کربلا به کوفه منتقل کردند در بین راه توقف کردند و سر مطهر را لحظه ای ذر این مکان مقدس به زمین گذاشتند.) نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندیم بعدش روحانی خودمون و مداح کاروان بیشابور کازرون اونجا مداحی و روضه خوانی کردند و کلی استفاده کردیم .شبم اومدیم هتل و چون فرداش ٢٢ بهمن بود بابایی با عمو روح اله تو اتاق با تلویزیون ایران ندای الله اکبر دادند البته یواش در حد اتاق فقط گوش ما رو کر می کردند.

 

glitters of dividing lines- hearts and diamondsروز سوم : شنبه ٩٠/١١/٢٢( ٢٢ بهمن پیروزی انقلاب اسلامی)

سحر کاروان رفتن حرم ولی بازم مامانی به خاطر تو عزیز دلم نرفتم و تو هتل موندم .همین که بابایی رفت بیدار شدم هنوز اذان نگفته بود وضو گرفتم و زیارت عاشورا خوندم و قرآن خوندم (تو نجف کاروانمون قرار گذاشتیم با هم ختم قرآن کنیم و هر کی می خواست یه جزء بر میداشت و می خوند و من جز 22 سهمم شد و شروع کردم به خوندنش ).

بعد از اذان نماز خواندم و همین که نمازم تموم شد بیدار شدی و من از ترس اینکه نکنه از تخت بیای پایین تند دویدم طرفت و بغلت کردمت و خوابوندمت .قربونت برم عزیزم بازم بعد از خوندن نماز مامانی بیدار شدی که مزاحم نماز خوندن مامان نشی .

بابایی از حرم برگشت وقرار بود صبحونه بخوریم و بریم مسجد کوفه .بابایی صبحونه مامانی رو گرفت و آورد تو اتاق تا با پسر گلم با آرامش تو اتاق بخوریم .حدودای ساعت 8 سوار اتوبوس شدیم .کمی دیر اومدم پایین همه سوار اتوبوس بودن منم عذر خواهی کردم و سوار شدیم اول رفتیم قبر میثم تمار ( یکی از اصحاب خاص امیر المومنین بوده و غلام زنی از بنی اسد بود که حضرت علی او را خریداری و در راه خدا آزاد نمود.که عبیدالله بن زیاد او را دستگیر کرده و به دارآویزان کرد و اونوشهید کرد.)

 

حرمش رو داشتن درست میکردند ما فقط رفتیم تو حیاطش و نگاه کردیم و برگشتیم بعدش رفتیم مسجد کوفه ( مسجد خیلی بزرگی است که مسافر اونجا نماز را کامل می خواند.و بعد از ظهور آقا امام زمان محل حکومت ایشان می باشد. خواندن نماز مستحب در مسجد کوفه برابر عمره مفرده و نماز واجب برابر با حج همراه پیامبر است .) نماز زیاد داشت باید چند تا مقام رو نماز می خوندیم موقع نماز علی مامان کمی شیطونی می کردی و مامانی از نماز عقب موند و تا اینکه بابایی به دادم رسید و خودم رو به بقیه رسوندم و بعدش می می خوردی و خوابیدی .

بعدش رفتیم حرم مختار ثقفی ( ایشان در برابرخیانتی که بنی امیه به امام حسین (ع) و یارانش کرد شورش کرد و سر عبیدالله بن زیاد را نزد امام سجاد  (ع) در مدینه فرستاد و حضرت خوشحال شد و فرمود :خدا جزای خیر به مختار دهد که خونخواهی ما نمود. )  _ مسلم بن عقیل (امام حسین اورا به عنوان نماینده خود از مکه به کوفه فرستاد تا مردم با او بیعت کنند.) _هانی بن عروه ( از شیعیان با وفا وشجاع امیر المومنین بود و چون مسلم بن عقیل را به خانه خود پناه  داده بود دستگیر و بعد از شهادت مسلم در بازار او را به شهادت رساندند.) زیارت کردیم ونماز زیارت خوندیم .وبعدش رفتیم تو صف نماز جماعت نزدیکای اذان بود و نماز ظهر و عصر رو کامل به جماعت خوندیم.و شما علی اقا چون صف خیلی فشرده بود خیلی اذیت شدی و گریه می کردی  واحساس نارضایتی از کمبود جا می کردی .

بعدش اومدیم هتل نهار خوردیم و عصری قرار شد برن بازار و زیارت .ولی چون منو بابای خسته بودیم قید بازار رو زدیم و موندیم و استراحت کردیم .

آخر شب با اتوبوس هتل با کاروان تهرانی ها با بابایی و عمه هاجر ودو تا خانم از هم کاروانی هامون رفتیم حرم وزیارت کردیم .

 

glitters of dividing lines- hearts and diamondsروز چهارم :یکشنبه 90/11/23

سحر بازم رفتن حرم دلم نیمد روز آخری باهاشون نرم . زود بیدار شدم و پسر گلم رو تو خواب آماده کردم و تو پتو پیچوندم و رفت بغل بابایی و روانه حرم شدیم .من با پسر گلم رفتیم تو حرم (چون بیرون سرد بود )ونماز صبح رو خوندیم و دعای وداع رو  ،و از اینکه باید میرفتیم دلم گرفته بود .کاروانمون قرار شد تو حیاط دسته جمعی دعای وداع رو بخونن ولی بازم من به خاطر شما نیمدم بیرون که نکنه پسر گلم سرما بخوره.بعد اومدیم هتل و وسایلمون آماده کردیم و گذاشتیم پایین .و صبحونه خوردیم و روانه شهر کربلا و به دیدار امام حسین وآقا ابوالفضل شدیم .

تو ماشین همش خواب بودی حدودای اذان ظهر رسیدیم هتل و تو هم رفتی پیش آکواریوم 

اتاقا رو تقسیم کردن و اتاق تنگی گیرمون اومد و جا برای بازی کردنت نبود عزیزم . ولی زیاد مهم نبود چون هدف زیارت و رفتن به حرم بود .نماز رو تو هتل خوندیم و نهار خوندیم و ساعت 2:30 رفتیم حرم _خو شبختانه فاصله هتل تا حرم خیلی زیاد نبود و پیاده میرفتیم البته برا منو بابایی که می خواستیم تو رو بغل کنیم مسافت زیادی بود .

اول رفتیم حرم امام حسین روحانی کاروان جلو در ورودی حرم روضه خوند و اذن دخول خوندیم و کلی گریه وناله کردیم وبی اختیار اشک می رختیم خیلی حال خاصی بود آخه میگن زمانی امام حسین اذن دخول میدهد که گریه کنی و دلت بگیره .همون جا باز از اینکه بازم یه بار دیگه این زیارت نصیبم شده بود خدا رو شکر و از امام حسین تشکر کردم .

رفتیم زیارت و نماز زیارت خوندیم و بعد همگی با هم به زیارت آقا ابو الفضل رفتیم اذن دخول خوندیم و وارد شدیم و زیارت کردیم و نماز مغرب و عشا رو به جماعت خوندیم و بعدش هم بیت رهبری اونجا مراسم داشتن رفتیم و خیلی با صفا بود و استفاده کردیم .و سی دی مراسم رو هر کی دوست داشت می تونست بعد مراسم بگیره که بابایی زحمتشو کشید و اونو خریداری کرد.

 

glitters of dividing lines- hearts and diamonds

روز پنجم : دوشنبه 90/11/24

سحر بیدار شدیم وضو گرفتیم و پسر گلم رو تو خواب لباس پوشندم وبرای نماز صبح و زیارت به حرم رفتیم .نماز صبح رو تو حرم امام حسین خوندیم بعدش قرار بود بریم مراسم بیت رهبری زیارت عاشورا خوندیم و روضه و التماس دعا _خیلی حال آدم رو دگرگون میکرد با خودم میگفتم کاش می شد همیشه اینجا بودم و تو حرم امام حسین نماز صبح می خوندم .

موقع نماز و زیارت عاشورا علی آقای گل همش خواب بودی و تو پتو پیچونده بودمت و خواب خوش میدیدی اونم تواین مکان مقدس.

بعدش رفتیم قتلگاه امام حسین ( جایی که سر مطهر امام حسین در روز عاشورا توسط شمر لعنت اله از بدن جدا شد .) و قبر ابراهیم مجاب ( فرزند محمد فرزند امام کاظم (ع) ،روزی به زیارت قبر امام حسین آمد وبرحضرت سلام داد وگفت:" السلام علیک یا ابا "در جواب او صدایی بلند شد و فرمود : "و علیک السلام یا ولدی " ، مجاب یعنی جواب داده شده )زیارت کردیم و رفتیم به سوی زیارت مقام امام زمان ( مکان مقدسی است که حضور وجود مبارک حضرت در آن معروف است .)

وقتی از حرم امام حسین اومدیم بیرون هوا خیلی سرد بود و باد سردی می وزید و کبوترای حرم تو بین الحرمین منظره جالبی به اون میدادند .بابایی بردت پیش کبوترا و باهاشون بازی کردی و من با کاروان رفتم و تو بابایی کمی بعد از ما اومدین .زیارت کردیم و نماز خوندیم و رفتیم هتل صبحونه بخوریم .کمی استراحت کردیم و موقع  نماز ظهر منو وشما بابایی رفتیم حرم آقا ابو الفضل کمی دیر شده بود خودمونو رسوندیم به نماز عصر وچون نماز شکسته بود نماز ظهر و عصر رو به جماعت عصر اونا خوندیم .کمی خسته بودیم آخه گلم منو بابایی همش باید شما رو بغل می کردیم ولی اصلا شاکی نبودیم و برای بغل کردنت گر چه خسته بودیم ولی از هم سبقت می گرفتیم .وبه قولی تا باشه از این خستگی ها....

 

عصر با بابایی و عمه هاجر و عمو روح اله و عمه جون رفتیم زیارت و نماز جماعت مغرب و عشا رو تو حرم آقا ابوالفضل خوندیم وبعدش مراسم بیت رهبری رفتیم .

تو این سفر خوشبختانه کاروان ما اکثرا جوان بودند و دو تا از زوج ها برای ماه عسلشون اومده بودند که یکی از دو تا زوج عمه هاجر و شوهرش بودند که اومده بودن شروع زندگیشونو با یاد و زیارت این اماما متبرک کنن .ایشالا قبول باشه .همینطور زیارت شما کوچولوی زائر که فقط 20 ماهت بود عزیزم .

 

بعد از حرم اومدیم هتل شام خوردیم و بعدش اومدیم تو اتاق عمه هاجر اینا و کلی صحبت کردیم و خندیدیم و خوش بودیم و بابایی همش میگفت یواش صداتون میره بیرون .بابایی هم کلی سر به سر عمو روح اله گذاشت و میخندیدیم .

 

glitters of dividing lines- hearts and diamondsروز ششم :سه شنبه 90/11/25

 سحر بازم رفتیم حرم امام حسین نماز صبح خوندیم و مراسم زیارت عاشورا رو هم رفتیم وکلی دعا برای همه اونایی که التماس دعا داشتن و دو ست داشتن بیان و نتونستن کردیم و علی الخصوص برای دختر عموم که تو بیمارستان بود و میگفتن بهتر شده ، بعد مراسم رفتیم هتل و صبحونه خوردیم . قرار شد بعدش بریم تل زینبیه و ...

بابایی باهامون نیمد گفت : من باید به زیارت اختصاصی امام حسین برم بعدش خودمو بهتون می رسونم.

کلی پیاده روی داشتیم وآقا جون و عمه هاجر و عمو روح اله  کمک مامان زحمت بغل کردن تو روکشیدند.

 

اول رفتیم مقام دست راست آقا ابوالفضل ( جایگاهی است که دست راست حضرت از بدن جدا شد که الان در وسط بازار بود .)و بعدش کمی جلوتر مقام دست چپ (جایگاهی است که دست راست حضرت از بدن جدا شد.) را زیارت کردیم .

بعد از اون زیارت تل زینبیه (مکانی است که مشهور است حضرت زینب (ع) بر آن ایستاد و شهادت برادرش امام حسین (ع) را شاهد بود .) زیارت کردیم و نماز خوندیم بابایی اونجا بهمون رسید و بعدش رفتیم خیمه گاه ( مکانی است که شب وروز عاشورا خیمه های امام حسین (ع) در آن بر پا بود .) نماز زیارت خوندیم و بعد هم روحانی کاروان توحیاط که هوای سردی هم بود روضه ای خوندند و مداحی کردند و شب اومدیم حرم آقا ابوالفضل و نماز مغرب و عشا رو خوندیم زیارت کردیم و مراسم بیت رهبری رو رفتیم .امشب آخرین شبی بود که اونجا بودیم قرار بود کاروان بعد از شام بیان حرم ولی من باز به خاطر شما نمیتونستم بیام .زیارت آخر رو کردم و دعای وداع رو خوندم هر چند سخت بود ولی خداحافظی کردم و به امید بازگشت مجدد.آخر شبم بابایی با کاروان رفتن حرم و تا حدودای ساعت 3 صبح و زیارت کردند و دعای وداع رو خوندند.

 

 

glitters of dividing lines- hearts and diamondsروز هفتم : چهارشنبه 90/11/26

مدیر کاروان گفته بود هیچ کس سحر نباید بره حرم و  قراره نماز صبحو بخونیم وزود حرکت کنیم به طرف سامرا. ولی بابایی میگفت من میرم وزود خودم رو بهتون میرسونم وقتی مدیر کاروان شنید به بابایی تاکید کرد که نباید برین بابایی علی رغم میل باطنیش با احترام پذیرفت.و نماز صبح رو دو سری به جماعت حاج آقا نامجو خوندیم و بعدش یه مراسمی گرفتند و به عده ای جایزه دادند. (زوج جوونی که چند روز بود ازدواج کرده بودند -بعضی تو قرعه کشی برنده شدند از جمله عمه جون ، و به شما به عنوان کوچکترین زائر و به یه کوچولوی دیگه ای که با هامون بود و چهار سال داشت .) جایزه شما هم یه اسباب بازی (گربه ) بود که با دیدنش خیلی خوشحال شدی .

بعدش سوار اتوبوس شدیم و متاسفانه چون مسافت زیادی رو پیاده رفتیم دیر رسیدیم و آخر اتوبوس نشستیم .و شما خیلی اذیت شدید آخه کمی بد ماشینی و مجبور شدیم جامونو با آقا جون و عمه جون عوض کنیم. کمی بهتر شدی و و تا سامرا خوابیدی.

 رسیدیم سامرا اونجا حرم مطهر امام هادی (ع)،امام حسن عسکری ،حکیمه خاتون ( دختر امام جواد (ع) )و نرجس خاتون (مادر امام زمان (عج) ) زیارت کردیم و نماز زیارت خوندیم و سرداب امام زمان ( مکان مقدسی است که امام زمان در آنجا متولدشدند و مون جا هم غائب شدند.) را زیارت کردیم ونماز زیارت خوندیم .

در خروجی حرمین عسکرین چایخانه ای بود و چایی می دادند ،چایی خوردیم وبا عجله به طرف اتوبوس رفتیم چون شهر سامرا از لحظ امنیتی مناسب نیست .

ظهر رسیدیم امامزاده سید محمد (فرزند بزرگ امام هادی (ع) ) نماز ظهر و عصر رو به جماعت روحانی کاروان خوندیم و زیارت کردیم و نهار رو تو اتوبوس خوردیم چون بازم برای امنیتمون باید راه میوفتادیم .عصر رسیدیم شهر کاظمین . خوشبختانه هتلمون در چند قدمی حرم مطهر بود . وسایلامون رو گذاشتیم هتل و وضو گرفتیم و رفتیم برای نماز و زیارت . احساس خیلی خوبی داشتم احساس نزدیکی می کردم آخه حرم جدم امام موسی کاظم (ع) بود. حرم باشکوهی داشتند در کنار امام موسی کاظم (ع) نوه اش امام جواد (ع) هم بود حرمشون به حرم و حال و هوای امام رضا (ع) نزدیک بود .باران می بارید و حال وهوای زیارت رو بهتر میکرد و صحن بزرگ حرم خیس شده بود . نماز مغرب و عشا رو به جماعت خوندیم و زیارت کردیم و حاج آقا سخنرانی و دعا کردند.منم دعای وداع رو خوندم چون بازم نمی تونستم سحر با کاروان به حرم بیام .بعدش شما که خواب بودی وهمش بغل بابایی بودی با بابایی رفتین هتل . ومنم با عمه هاجر و عمه جون بازار رفتیم و کمی خرید کردیم . وبعدشم رفتیم هتل و خوابیدیم .

 

glitters of dividing lines- hearts and diamondsروز هشتم : پنج شنبه 90/11/27

کاروان سحر برای نماز صبح و زیارت و خوندن دعای وداع به حرم رفتند .منم نماز صبح رو تو هتل خوندم و وسایلامونو جمع کردم و شما پسر گلمو که تو خواب ناز بودی لباستو عوض کردم و آماده رفتن شدیم .

بابایی که اومد وسایلامون رو گذاشت پایین و کمی پیاده رفتیم تا به اتوبوس رسیدیم .ون شما تو ماشین بد حال می شدی جلو سر جای عمه هاجر اینا که اصرار میکردند اونجا بشینیم نشستیم .و اونا رفتند عقب نشستند .وتا ظهر خوابیدی.

ظهر ناصریه موندیم چون وقت نماز نشده بود اول نهار خوردیم و بعدش نماز خوندیم وسوار اتوبوس شدیم .عصر رسیدیم مرز شلمچه و خروج عراق و ورود ایران رو زدیم وارد خاک پاک ایران عزیز شدیم .و شما پسر عزیز مامان تو ماشین زیاد سر حال نبودی و همش می خواستی بالا بیاری .میدونستم عسلم خیلی خسته شدی و دیگه حوصله نداری بالاخره رو مامان بالا آوردی و لباسای مامانو کثیف کردی عمه هاجر به داد مامان رسید لباسو شما و خودمو عوض کردم .به اتوبوس ایران که رسیدیم ردیف دوم نشستیم و وسایلامونو گذاشتیم و نماز مغرب و عشا رو خوندیم و سوار اتوبوس شدیم تا اینکه بهبهان برای شام نگه داشت .وشما بعد از کلی بی قرلری و گریه کردن تو ماشین الان دیگه آرام خوابیده بودی اونم تو بغل بابایی گل .

منم زیاد حالم خوب نبود و حوصله شام خوردنو نداشتم به اصرار بابایی یه پرس غذا برای خودم و عمه هاجر گرفتیم کمی خوردیم .لحظات آخر شما بیدار شدین ومامانی کمی بهت غذا داد که قربونت برم تند تند می خوردی معلوم بود که خیلی گرسنته .

سوار اتوبوس که شدیم بابایی زنگ زد مامان جون و سراغ دختر عمومو گرفت اونم گفت : متاسفانه دو روز پیش  به رحمت خدا رفته می خواستیم به شما نگیم تا برسید ، خیلی ناراحت شدیم وگریه کردیم و از اینکه بهمون اطلاع ندادن که حداقل براش نماز شب اول قبر بخونیم ناراحت شدیم .خدا رحمتش کنه .

حدودای ساعت 3 صبح رسیدیم نورآباد ،دایی مصطفی و عمو ستار اومدند دنبالمون و به خونه رفتیم .

وشما پسر گل مامان بازم تو خواب ناز بودی و مامان جون و عمه فاطمه اومدن استقبالمون و مامان جون بغلت کرد و کلی بوسیدت و گفت :عزیزم زیارت قبول بوی حرم امام حسین رو میدی کربلایی کوچولو.

بعدشم کمی از مرگ وتشیع جنازه و مراسم دختر عمو گفت و ما هم فقط آه کشیدیم و دلمون برای عمو و خونوادش و پسر کوچولوش سوخت و از اینکه دیگه تو جمع ما نیست غصه خوردیم .و خدا به خونوادش صبر و خودش رو قرین رحمتش قرار بده .

ان شالا این زیارت بازم نصیبمون بشه و همینطور نصیب اونایی که دوست دارند بروند .

" آمـیــــــــــــــــــــن یارب العالمیـــــــــــــــــــــــــــــن "

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان ریحانا
6 اسفند 90 10:38
سلام
ببخش مطالب زیاد بود نتونستم همه رو بخونم اما خیلی عکسا زیبا بودن دلمون خواست ای کاش اونجا بودیم خوشا به سعادت تون
زیارت تون قبول


سلام ممنوم لطف دارید ایشالا قسمت شما هم بشه
مامانی درسا
6 اسفند 90 11:00
عزیزم علی جون و مامان و بابایی خوبش زیارت قبول . ما رو هم دعا کردید. خوش به سعادتتون


ممنوم عزیزم آره همه دوستانو دعا کردیم ایشال شما هم قسمتتون شه وبرین .
خاله مرضيه
6 اسفند 90 17:27
سلام پسر عمه و دختر عموي گلم خوبيد؟ زيارت قبول باشه خوش به سعادتتون وقتي سفرنامتون رو خوندم اشك تو چشام جمع شد ان شا الله سفر بعدي با هم بريم البته اگه عمو جون هم باشه كه خيلي خوبه البته آرزومه يه بار با عمو برم كربلا


سلام دختر عموی مهربونم خوبی؟پسر عمه خوبه؟خوش میگذره ؟خیلی دلم برات تنگ شده ،وقتی به این زندگی فکر میکنم که هممون تو غربت ودور از همیم دلم میگیره ...
کاش به چند سال پیش برمیگشتیم که هممون تو نورآباد بودیم و میرفتیم خونه ننه جون و دور هم بودیم ....
مواظب خودتون باشین
میبـــــــــــــوسمت






علی مومنی بیگدلی
6 اسفند 90 23:25
سلام.هیچ جمله ای نیست که بتونم احساسمو بنویسم.این چند صفحه جمله هایی توش هست که هیچ کس نمیتونه راجع به اونها نظربده.شایدبزرگترین آرزوم اینه که این جمله هارو تجربه کنم.شماو اعتقاداتتون دلیلهای خوبی هستید که علاقمو بهتون توجیه کنه.


سلام بیشتر به خاطر اینکه این خاطرات از دل بود به دلتون نشسته خاطرات شیرینی که خدا کنه همیشه پیش بیاد ایشالا شما هم تجربه کنید.
دخترم عشق من
7 اسفند 90 8:28
سلام دلمون رو بردی کربلا . خیلی هوایی شدم . ایشالله قسمت ما هم بشه. زیارتتون قبول باشه.


سلام ایشالا برین وببینید که چه حالی داره واقعا حاله خاصیه ایشالا قسمتتون بشه وبرین ببینین.X
عمه جوون
7 اسفند 90 8:56
سلام زن داداشي چندروزيه بعداز سفر خيلي دلم گرفته اينم كه خوندم خيلي بيشتر دلم گرفت بغض گلومو گرفته يادش بخير خيلي جاي با صفايي بود واقعا تا نري نميدوني چه حالي داره باورت نميشه عمو روح اله هرشب خواب اونجارو ميبينه هر شب ياده اونجا رو ميكنيم ايشالا نصيب بشه هر سال با هم بريم .البته با دايي حاجي كه واقعا جاش خالي بود


سلام هاجر جون خوبی؟واقعا منم یاد اون روزا که میوفتم دلم میگیره خیلی خاص بود فکر میکنم خواب بودم وخواب دیدم که اونجا بودم البته همسفرامونم خوب بودن کاش روزی هر سالمون باشه کاش اونم با باباییم ،منتظرت بودم که بیای و خاطرات خوش رو بخونی حالا خوب نوشتم یا نه؟
عمه جوون
7 اسفند 90 13:55
خيلي عالي نوشتي ايشالا بعدا علي جونم بخونه وقدرخودشو بدونه كه چه پدرومادر مهربوني داره كه پسربامعرفتوحسيني داره تحويل جامعه ميده دستشون دردنكنه



مرسی عزیزم ایشالا این روزای خوب نصیبمون بازم بشه اونم با نی نی عمه جون علی آقا....
خاله راضیه
7 اسفند 90 20:41
سلام.ماشاا... مامان علی
من همین دو جمله رو مینویسم خسته میشم
بازم زیارت قبول.تا باشه از این سفرا


سلام مرسی خاله راضیه جون
پس خسته نباشی
راستشو بگو خاله راضیه همشو خوندی ؟
بازم خسته نباشی
مامان سانلي
8 اسفند 90 3:21
سلام علي جونم دست ماماني گلت درد نكنه انقدر خوب كربلا رو به تصوير كشيده كه يك لحظه فكر كردم تو كربلا هستم.ايشالا دوباره قسمتتون بشه برين كربلا وهمينطور قسمت ما وتمام آرزومندان كربلا بشه.كربلايي علي زيارت قبول.عكسات هم خيلي قشنگن يه كمي هم بزرگتر شدي.ماماني اسفند يادت نره

مرسی خاله مهربون وگلم ایشالا قسمتتون بشه حتما برین
اونم چشم حتما
مواظب سانلی گلی باشین .*
مامان زهرا
9 اسفند 90 14:59
سلام
زیارت قبول خانوم
خوشا به سعادتتون
دلمو هوایی کردی
علی جون زیارت شما هم قبول جیگر


سلام ممنونم
ایشالا قسمت شماهم بشه.
مرسی خاله مهربونم.



مامان پرهام
9 اسفند 90 16:10
سلام زیارت قبول علی کوچولو


سلام قبول حق خاله گلی
خاله راضیه
9 اسفند 90 21:55
راستشو بخوای همشو نخوندم
اولاشو با دقت خوندم این آخراش یکی در میون میخوندم


بازم ممنونم خاله راضیه جونم.
مامانی درسا
10 اسفند 90 7:50
عزیزم زیبا بود مرسی . پسرمو ببوس


ممنوم درسا جونو ببوسید.
خاله مرضيه
10 اسفند 90 15:39
سلام علي جون خوبي عزيز دلم ؟ اگه خاله راضيه تا حالا رفته بود اونجا به خدا يه كلمه شم جا نميذاشت ان شالله قسمت اونم بشه.


سلام خاله جونم خوبین؟ایشالا قسمت خاله راضیه گلی هم بشه و بره بیاد خاطرات خوبشو برامون بگه.