علی وتنهایی
سلام علی عزیزم الان 11 روزه که بابایی پیشمون نیست ورفته سرکار هر چند که مامانی داره سعی میکنه خودشو عادت بده به این شرایط ولی سخته...
و شما پسر گلم نمیتونی عادت کنی بیشتر ساعات روز بهانه بابایی رو میگیری آخه گلم سری قبل بابایی مرخصی گرفته بود و 42 روز پیشمون بود چه روزای خوبی بود باهم رفتیم سفر که خیلی بهمون خوش گذشت.
سلام علی عزیزم الان 11 روزه که بابایی پیشمون نیست ورفته سرکار هر چند که مامانی داره سعی میکنه خودشو عادت بده به این شرایط ولی سخته...
و شما پسر گلم نمیتونی عادت کنی بیشتر ساعات روز بهانه بابایی رو میگیری آخه گلم سری قبل بابایی مرخصی گرفته بود و 42 روز پیشمون بود چه روزای خوبی بود باهم رفتیم سفر که خیلی بهمون خوش گذشت.
الانم هر وقت بهونه گیری هات شروع میشه زنگ میزنم بابایی و شما هم کلی ذوق میکنی و شروع میکنی به صحبت کردن با بابایی اونم با زبون خاص خودت و بابایی هم با جون دل گوش میده و اونم باهات صحبت میکنه و تو هم قهقهه های خندتو راه میندازی و بابایی هم که دلش برات لک زده قربون صدقت میره.
عزیز دلم این چند روزی که بابایی نیست دیگه عادت کردیم که کسی خونمون نیاد و تنها باشیم کاش حداقل یه کسی که بهمون نزدیک بود مثل عمه ای ،خاله ای ،دایی ... خونشون اینجا بود میرفتیم خونشونو اونا میومدن ولی حیف....
صبح ها میذارمت مهد کودک ومیری پیش دوستات بازی میکنی و مامانم میره اداره که این روزا خیلی سرش شلوغه و خسته میشه ظهرم تابیام دنبالت یه کمی دیر شده و عسل مامان خسته میشه وکمی هم گریه راه میندازی و مربیتو اذیت میکنی ...
به محضی میرسیم خونه میخوابی و نزدیکای اذان مغرب بیدار میشی و مامانی همه وقتشو برات میذاره که جوجه پنبه ای مامان بیشتر بهش خوش بگذره باهات بازی میکنم : توپ بازی ،لی لی حوضک ، ماشین سواری ،و جدیدا هم تفنگ بازی و شما گل پسر مامان کلی خوشحالی و می خندی و دور خودت می چرخی و سرت گیج میره و میوفتی زمین و مامانی میترسه و مواظبته که نکنه سرت بخوره جایی و شما هم میزنی زیر خنده وبازم بلند میشی و می چرخی ...
قربونت بشم میدونم تنهایی و حوصلت سر میره ولی بازم خودتو سرگرم میکنی و با مامانی بازی میکنی و مامانی رو هم از بی حوصلگی در میاری.
ایشالا همشه شاد باشی و خندون گل مامان... و به مامان و بابا انژری بدی فدای اون خندهات عزیزم...