علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

لغت نامه جديد پسر گلم

سلام بر گل پسر مامان عزيز دلم اين روزا وقتي نگات ميكنم ماشالااا بزنم به تخته حس ميكنم خيلي بزرگتر شدي ... انگار همين ديروز بود كه اومدي توجمعمون و منو بابا پسر دار شديم و يه خونواده سه نفري شديم .. وقتي يادم مياد كه با چه زحمتي تونستم از سينه ام بهت  شير دادم و اصلا حاضر نبود م شير خشكي بشي و تموم سعيمو را ميكردم كه  بالاخره موفق هم شدم . انگار همين ديروز بود كه با هر دندوني كه ميخواستي در بياري مامان و بابا چه زجري ميكشيدن و چه شبهاييرا بر بالينت صبح ميكردند. چقدر سخت بود سپردنت به مهد كودك و دل كندن ازت و عادت كردنت به مهد كودك . از هم سخت تر شب و روز هايي كه بيمار ميشدي و ماماني تك وتنها بدون بابايي تو ن...
6 مهر 1392

اولين باري كه علي آقا به آرايشگاه ميرود...

عزيز مامان سلام پسر گلم به قول خودت اين روزا مرد شدي و عاقل ... موهاي پسرم كمي بلند شده البته ميخواستم بذارم بلند باشد چون رنگ طلايي موهاتو دوست داشتم ولي از جهت اينكه موهات نرم هستن مرتب بايد خيس ميشدن و شونه ميكردم منو بابايي تصميم گرفتيم ببريمت آرايشگاه ... واين شد كه در تاريخ 92/5/19 يعني در سن 36  ماهگيت  رفتي آرايشگاه اونم با بابايي براي اولين بار و چقدر ذوق مي كردي البته قبل از اين هم بابايي چندين بار با ماشين موهاتو كوتاه كرده بود و بيشتر كچل ميشدي كه قربون اون كله خوشكلت بشم كه كچلي هم بهت ميومد همه جوره عاشقتمه....... بابايي ميگفت تو آرايشگاه تا نوبتت شد كلي سرحال بودي وبا خودت شعر ميخوندي و برعكس بچه ها...
30 شهريور 1392

شیرین زبونی های گل پسرم

سلام  شاه پسرم ،  عزیز دلم ... مامانی ، این روزا بزنم به تخته خیلی شیرین زبون شدی و کلمات و یا جملات قشنگی میگی من عاشق حرف زدنتم مامانی و منتظر این روزای قشنگ و روزای بعدش هستم .   سلام   شاه پسرم ،  عزیز دلم ... مامانی ، این روزا بزنم به تخته خیلی شیرین زبون شدی و کلمات و یا جملات قشنگی میگی من عاشق حرف زدنتم مامانی و منتظر این روزای قشنگ و روزای بعدش هستم . مثلا اون روز داشتیم باهم بازی میکردیم که برای اولین بار با شیرینی خاصی گفتی البته با خنده : مامانی تــــــــسیدم (ترسیدم ) قربونت برم بغلت   کردم و سیر بوسیدمت .  یا اون روز تو تلویزیون که دا...
5 شهريور 1392

تبلد تبلد تبلدت مبارك

علي عزيزم   تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا       علي عزيزم سلام   تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم تولدت بهانه زندگي ام  مبارك باد... عزيزدلم يكسال بزرگتر شدي و من و بابا يك سال پيرتر شديم ... باخنديدنت خنديديم با بيماريهايت نگران و با افتادنت به زمين دوان دوان به سويت دويديم...
20 خرداد 1392

خدایا.........

سلام عزیز دلم دو روزه باباییت اومده و شما از دیدنش خیلی خوشحالی منم که تصمیم گرفته بودم به محضی که باباییت اومده تو رو بسپارم بهش و یه کمی هم به کارام برسم و هم استراحت کنم ولی .... پسر گلم حدود یه هفته است که سرما خوردی و گلو و سینت خیلی وضعش خرابه علائم دندون درآوردن هم داری آخه تا میخوای دندون در بیاری خیلی اذیت میشی و علائم سرما خوردگی رو داری ولی این دفعه خیلی بدتره ..... بهانه گیری هاتم خیلی زیاد شده واین روزا مامانی رو خیلی اذیت میکنی میدونم گلم خیلی مریضی ودرد داری ولی به خدا منم خیلی خستمه .... مثلا همین دیروز عصر بابایی رفته بود بیرون و شما تو خواب ناز بودی وقتی بیدار شدی اینقدر گریه و بهانه گیری کردی که خیلی خسته شدم هر چ...
4 خرداد 1392

بعد از مدتی .....

سلام عزیز دل مامان  مدتیه که به وبت سر نمیزنم فکر کنم بی سابقه باشه این مدت دوری ... دو تا دلیل داشتم : اول اینکه : این روزا سرمون خیلی شلوغه دنبال خونه میگشتیم بازم میخواییم اسباب کشی کنیم و همیکنه خونه روباید جمع و جور می کردیم ... دوم اینکه : متاسفانه مشکل وبت هنوز حل نشده و برای مامانی باز نمیشه البته بابایی با ترفند های خودش بازش میکنه ولی مشکل اصلیش حل نشده... واما این روزا با گل پسرم : عسل مامانی دیگه ماشالا برای خودش مردی شده و به حرف مامانی گوش میده واصلا مامانشو اذیت نمیکنه و با حرفا و کارای شیرینش مامانی رو از تنهایی درمیاره... گل مامان تو یه جمعی که میریم برای همه شعر میخونه سوره توحید و کوثر...
4 خرداد 1392