علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

یاد ایام

عزیر دلم سلام دلبندم دیشب به اصرار خودت رفتیم مسجد. من نماز خوندم و شما هم رفتی تو حیاط و تاب و سرسره بازی. بعد از مسجد رفتیم نونوایی نون بگیریم و تو راه کلی حرف زدیم و سوره زلزال که قرار بودفردا رت امتحان بگیره باهم خوندیم. و از بچگیت و شعرایی که میخوندی گفتم.و کلی ذوق کردی شفر پیشی چه بازیگوشه زنگ میزنه به موشی . فوت میکنه تو  گوشی. که قبلا برات نوشته بودمش و فراموش کردی بودی و کلی خوشحلل شدی که میخولم یرات بخونمش. وقتی خوندمش چنان خوشت اومده بود و خوشت میومد که همس میخندسدیو میگفتی مامان دوباره بخونش. قربون خنده هات عسلم. همیشه بخندی الهی.
9 ارديبهشت 1395

دندانپزشکی

سلام دلبندم میوه دلم  بعد از کلی دندون درد و ورم دندون بالاخره روز25فروردین با همکاری خودت با بابایی رفتید دندانپزشکی.  آخه عزیز دلم جنس دندونات و وضعیتشون خوب نیستن. و این روزا دندون درد اذیت میکرد.  خلاصه برخلاف میل باطنی بابایی بردت پیش خانم دکتر و گفتش اول باید عکس از دندونات بگیری. بعد که نگاه عکست کرد" عزیزم" گفتش 7تا از دندونات خرابه!!! بعد یکیشونو پر کرد یکیشونم کشید که قربونت برم اصلا بی تابی و گریه نکردی  و طاقت اوردی تا کارشو خانم دکتر انجام داد . الهی فدای گل پسرم بشم و دیگه تو این وضعیت نبینمت. با بابایی که اومدی خونه با یه پلاستیک که بستنی توش بود و دندونی که باند روش بود اومدی سلام کردی و گفتی مام...
8 ارديبهشت 1395

بغل کردن داداش محمد

عزیز دلم سلام چند باری هست که یا یواشکی یا هم با اطلاع البته به اصرار داداشیتو بغل میکنی و از اتاق به اتاق دیگه جابجاش میکنی. هر چند مامانی میترسه ولی چون اصرار میکنی و دوست داری مامانی مجبوره قبول کنه. تو ایام تعطیلات که خونه اقاجون هستیم دیروز داداشیت که تو اتاق بود بدون اجازه اوردیش تو اشپزخونه پیش مامانی. مامانی که دیدت دوید سمتتو اقا محمد رو ازت گرفت و داداشیت که خیلی دوست داره با وجودی اذیت شده بود هیچی نمیگفت .  یه نیم ساعت بعدش مامانی تو اتاق بود یه دفعه با یه صدایی نگاه جلو در کردم تا داداش محمد بغلت بوده و پات پیچ خورده و افتادی رو داداشیت . دویدم سمتتون . محمد گریه کرد و شما هم از ترس گریه کردی و زدی بیرون تا نیم ساعت خ...
7 فروردين 1395

تقدیم به دلبندم میوه دلم

دلبندم سلام  اینقدر بزرگ شدی زود ماشاالله که نفهمیدم چطور یه دفعه ای باید راهی مدرسه بشی. عزیز دلم اومدنمون به شیراز یکی از دلیلاش هم تو بودی بابایی خیلی دوست داشت همیشه هم میگفت علی ان شاالله شیراز باید بره مدرسه. روز اول مدرست دقیقا برابر شد با شروع مرخصی مامان برای زایمان و اومدن یه فرد جدید به اسم آقا محمد داداش گلت. روز 31فروردین با هم رفتیم البته به اتفاق اقاجون حاجی برا جشن پیش دبستانیا . و از اول مهر شروع مدارس . که خدا را شکر مدرسه علم الهدی که یه مدرسه قرآنی هم هست جو سالم و مدیر و معلمای دلسوز و خانواده های خیلی خوبی هستند که واقعا همه بعد از ازمون و فیلتر شدن وارد این مدرسه شدن و از عر لحاظ آینده بچه هاشون چه درسی ...
19 اسفند 1394

دندون درد گل پسرم

عزیز دلم سلام  قشنگم . چند روزی میشه که دندون درد گرفته ای البته بگم جنس دندونات زیاد خوب نیست مسواکم هر شب که نه ولی میزنی معمولا. اهل شیرینی و شکلاتم زیاد نیستی.ولی حتی شبا از خواب نازی دردش بیدارت میکنه و نمیزاره بخوابی. بابایی هم که نیست مامانی شبا از گریه تو بیدار میشه و ارومت میکنه یه مسکن بهت میده و بالای سرته تا خوابت ببره . قربون پسر گلم بشم که طاقتتم زیاده . تا دردت زیاد میشه بهونه بابایی رو میگیری و زنگ میزنی بهش شب نصفه شبم نمیشناسی بابایی هم در هر حالت جوابگومون هست و بیشتر تو فکرمونه و از دور بودن و دسترسی بهمون نداشتن نگرانه. همین که با بدبختی میخوابونمت داداشیت بیدار میشه و نا آرومی میکنه باز مامانی باهر بدبختی هست...
19 اسفند 1394

علی گلم و این روزا

سلام عزیز دلم حالت که خوب باشد حال منم خوب است. این روزا خیلی خوب غذا نمیخوری نمیدونم چرااا؟نگران غذا نخوردنتم . آخه دوست ندارم ببینم گل پسرم لاغر شده... صبحا که به مدرسه میری تغذیه چیزایی که دوست داری برات میذارم مثلا لقمه ات را تو نون تست که دوست داری میزارم بقیه چیزا رو هم ازت سوال میکنم برات میزارم بعضی روزا میوه هاتو نمیخوری مخصوصا سیب اتو و بهونه میاری مامان وقت نشد خانم معلم نذاشت و از این حرفا ولی عزیز دلم من که میدونم اینا همش بهونه است. جالب اینه که اگه مامانی ده تا شیر برات بزاره وقتشو داری بخوری آخه شیر خیلی دوست داری. میونه خوبی با خوردن نهار نداری ولی مامان باهر ترفندی شده بهت میده میخوری ولی با زحمت فراوون. بازی هواپ...
20 بهمن 1394