علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

تولدت مبارک

حــــــــــــاج علـــــــــی عـــــــــزیــــــــزم ســــــــــــــلاااااااام بــــــابــــــایی   دو سال از وجود نازنین و ثمره زندگی و میوه ی دل بابا و مامان گذشت حــــــــــــاج علـــــــــی عـــــــــزیــــــــزم ســــــــــــــلاااااااام بــــــابــــــایی   دو سال از وجود نازنین و ثمره زندگی و میوه ی دل بابا و مامان گذشت بابایی انگار همین دیروز بود که بدنیا اومدی و با خودت کلی برکت آوردی و زندگیمونو شیرینتر کردی دو سال گذشت... دو سالی که توام با خوبی ها و بدی ها بود ،منظورم از بدیها روزهایی بود که مریض احوال بودی و من و مامان نگرانت بودیم از دندون درد بگیر...
6 خرداد 1391

هفته ی بعد از سفر

حاج علی جون سلام بابایی هر چی منتظر موندم که مامانی حالش بهتر بشه و بیاد سفرنامه رو بنویسه که هنوز خوبه خوب نشده یه خورده کسالت داره منم که یه هفته ای هست که اومدم سر کار و پیشتون نیستم .. حاج علی جون سلام بابایی هر چی منتظر موندم که مامانی حالش بهتر بشه و بیاد سفرنامه رو بنویسه که هنوز خوبه خوب نشده یه خورده کسالت داره منم که یه هفته ای هست که اومدم سر کار و پیشتون نیستم .. از اون روزی که از فرودگاه شیراز اومدیم و دایی مصطفی اومد دنبالمون نه روزی میگذره فقط یه روز تونستم بعد از سفر پیشتون باشم و به خاطر کارم باید میرفتم خیلی دلم براتون تنگ شده بعد از اینکه از فرودگاه اومدیم بر طبق قرار قبلی میخواستیم شیراز بمونیم و عصر بیایم نورآباد ...
2 خرداد 1391

حاج علی از زیارت برگشت

با نام و یاد خدای مهربون سلام به همه ی نی نی های مهربون و پدر و مادرشون مخصوصا اونایی که که همیشه به حاج علی ما لطف داشتن و به وبلاگش سر میزنن و سلام به همه ی اقوامی که همیشه به حاج علی محبت دارن و بهش سر میزنن و از این طریق باهاشون در ارتباطیم یه سلام ویژه هم به صاینا علوی و مامان باباش و فاطمه خاله صدیقه که برای اولین بار به وبلاگ حاج علی بازدید کردن و نظر دادن و سلام به همه ی عزیزانی که دارن این مطلبو میخونن...   با نام و یاد خدای مهربون سلام به همه ی نی نی های مهربون و پدر و مادرشون مخصوصا اونایی که که همیشه به حاج علی ما لطف داشتن و به وبلاگش سر میزنن و سلام به همه ی اقوامی که همیشه به حاج علی محبت ...
28 ارديبهشت 1391

سفر بوشهر

سلام علی عزیزم چهارشنبه ٩١/١/٢٣ شب به اتفاق آقا جون و مامان جون و عمه فاطمه و خونواده خودمون رفتیم بوشهر خونه عمه هاجر شب دیر وقت رسیدیم . هوا خیلی گرم بود انگار تو اوج تابستون بودیم...عمه هاجر از دیدنمون خیلی خوشحال شده بود آخه عمه جون چند وقتی بیشتر نیست که خونش رفته بوشهر یعنی چند ماه بیشتر نیست که ازدواج کرده و ما هم اولین سری بود که میرفتیم خونشون...   سلام علی عزیزم چهارشنبه شب به اتفاق آقا جون و مامان جون و عمه فاطمه و خونواده خودمون رفتیم بوشهر خونه عمه هاجر شب دیر وقت رسیدیم . هوا خیلی گرم بود انگار تو اوج تابستون بودیم...عمه هاجر از دیدنمون خیلی خوشحال شده بود آخه عمه جون چند وقتی بیشتر نیست که خونش رفته بوشهر ...
1 ارديبهشت 1391

مجموعه عکسای علی

چند روزی که مریض بود علی در اولین هوای برفی   چند روزی که مریض بود علی در اولین هوای برفی علی خونه خاله کبری شیراز مرکز خرید شیراز تالار عروسی  ...
18 بهمن 1390

مادر وپدر

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن. وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن. وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!... به سلامتي همه مادراي دنيا...   آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن. وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن. وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!... به سلامتي همه مادراي دنيا... ----------------------------        پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند ! ------------------...
10 بهمن 1390