علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

سفر بوشهر

سلام علی عزیزم چهارشنبه ٩١/١/٢٣ شب به اتفاق آقا جون و مامان جون و عمه فاطمه و خونواده خودمون رفتیم بوشهر خونه عمه هاجر شب دیر وقت رسیدیم . هوا خیلی گرم بود انگار تو اوج تابستون بودیم...عمه هاجر از دیدنمون خیلی خوشحال شده بود آخه عمه جون چند وقتی بیشتر نیست که خونش رفته بوشهر یعنی چند ماه بیشتر نیست که ازدواج کرده و ما هم اولین سری بود که میرفتیم خونشون...   سلام علی عزیزم چهارشنبه شب به اتفاق آقا جون و مامان جون و عمه فاطمه و خونواده خودمون رفتیم بوشهر خونه عمه هاجر شب دیر وقت رسیدیم . هوا خیلی گرم بود انگار تو اوج تابستون بودیم...عمه هاجر از دیدنمون خیلی خوشحال شده بود آخه عمه جون چند وقتی بیشتر نیست که خونش رفته بوشهر ...
1 ارديبهشت 1391

❤☆لغت نامه علی❤☆

گل پسر مامان الان کلماتی مثل: ❤❤آب == > (آپ) ❤❤مامان که کمی کشیده میگه == > ( مــــا مـــــا یی ) ❤❤بابا == > ( بــــا بـــــا یی )  ❤❤نه == > نه ❤❤با اشاره سر بله میگه  ❤❤صدای گربه == > (مــو مــو )  ❤❤ آدامس == > ( آ ن ا )  ❤❤ آهنگ == > ( آ ن گ )   ❤❤ توپ    ❤❤قند == > ( قَن )   ❤❤عمه == > ( عم )  ❤❤خاله == > (هاله ) رو با شیرینی خاصی برا مامان و بابا میگه...    ...
28 فروردين 1391

شاهکارهای علی آقا

سلام علی عزیزم ،پسر گلم روز پنج شنبه عصر با بابایی رفتیم بیرون هوا خوری رفتیم طرفای آبشار هوا خیلی خوب بود و طبیعت هم بسیار زیبا ... سلام علی عزیزم ،پسر گلم روز پنج شنبه عصر با بابایی رفتیم بیرون هوا خوری رفتیم طرفای آبشار هوا خیلی خوب بود و طبیعت هم بسیار زیبا .... شما کلی بازی کردی  تاب بازی  ،آب بازی ،سرسره بازی و کلی ذوق میکردی قربون اون خنده هات بشم نفس من الهی همیشه خنده رو لبات باشه و من اونو ببینم ... برای نماز رفتیم مسجد صاحب الزمان چون شب جمعه و ایام فاطمیه بود مراسم بود  موندیم و استفاده بردیم. بعد از نماز رفتیم که بریم خونه سر راه بابایی جلو یه مغازه نگه داشت که یه کمی برامون خرید کنه...
20 فروردين 1391

تعطیلات نوروز 1391

علی نازنینم شاه پسر گلم سلام سال 1390 را در حالی به پایان رسوندیم که خوشبختانه یه آف خیلی با حال به بابایی خورد و بابایی که قرار بود از شب 29 تا 15 فروردین سر کار باشه موند پیشمون و خدا خیلی دوستمون داشت و بابایی لحظه تحویل سال پیشمون بود و اینم تقریبا شبیه یه معجزه بود چون اصلا امکان نداشت اون موقع به بابایی مرخصی بدن ممنونیم خدای بزرگ ...........     علی نازنینم شاه پسر گلم سلام سال 1390 را در حالی به پایان رسوندیم که خوشبختانه یه آف خیلی با حال به بابایی خورد و بابایی که قرار بود از شب 29 تا 15 فروردین سر کار باشه موند پیشمون و خدا خیلی دوستمون داشت و بابایی لحظه تحویل سال پیشمون بود و اینم تقریبا شبیه یه معجزه ...
16 فروردين 1391

علی و سرما خوردگی طولانی مدت

سلام پسر گلم الان حدود دو هفته است که بیماری و هنوز بهبودی کاملتو بدست نیووردی .  چند روز پیش کمی بهتر شدی ولی باز مثل اینکه دوباره سرماخورده باشی علائم آبریزش بینی و نا آرامی و بی قراری و از همه بدتر خس خس سینه که خیلی واضح بود صداش شروع شد.......منو بابایی خیلی نگرانت بودیم اصلا غذا نمیخوری و وزنتم کم شده ... چند روز پیش بردمت پیش چشم پزشک خدا رو شکر گفت :مجرای اشکیت بسته نیست و تنگه فعلا نیازی به عمل نداره فقط تو سن 4 سالگی باید دوباره معاینه بشه ما هم کلی خوشحال شدیم و خدا رو شکر کردیم  ... ولی گلم امشب که بردمت پیش متخصص اطفال بر خلاف ذهنیتمون گفت : اصلا وضع سینت خوب نیست و همین امشب باید بستری شی منو بابایی کلی نگران...
24 اسفند 1390

روز حماسه ساز

سلام گل نازم  بالاخره پنج شنبه شب کسی در خونمونو زد و ما را از تنهایی درآورد اونم کسی نبود جز دختر عموی مامان (خاله زهرا) وقتی اومد خونه کلی شما ذوق کردی و وقتی صدای آیفونو شنیدی دویدی جلو در و گفتی : بابایی بابایی ........   سلام گل نازم  بالاخره پنج شنبه شب کسی در خونمونو زد و ما را از تنهایی درآورد اونم کسی نبود جز دختر عموی مامان (خاله زهرا) وقتی اومد خونه کلی شما ذوق کردی و وقتی صدای آیفونو شنیدی دویدی جلو در و گفتی بابایی بابایی ........... آخی عزیزم چقدر بیتاب بابایی هستی .... وقتی خاله زهرا رو دیدی با وجودی که خوشحال بودی ولی احساس غربیگی کردی و تو بغلش نرفتی ... شب تا دیر وقت بیدار بود...
15 اسفند 1390

علی وتنهایی

سلام علی عزیزم الان 11 روزه که بابایی پیشمون نیست ورفته سرکار هر چند که مامانی داره سعی میکنه خودشو عادت بده به این شرایط ولی سخته... و شما پسر گلم نمیتونی عادت کنی بیشتر ساعات روز بهانه بابایی رو میگیری آخه گلم سری قبل بابایی مرخصی گرفته بود و 42 روز پیشمون بود چه روزای خوبی بود باهم رفتیم سفر که خیلی بهمون خوش گذشت.     سلام علی عزیزم الان 11 روزه که بابایی پیشمون نیست ورفته سرکار هر چند که مامانی داره سعی میکنه خودشو عادت بده به این شرایط ولی سخته... و شما پسر گلم نمیتونی عادت کنی بیشتر ساعات روز بهانه بابایی رو میگیری آخه گلم سری قبل بابایی مرخصی گرفته بود و 42 روز پیشمون بود چه روزای خوبی بود ب...
11 اسفند 1390

سفرنامه عتبات عالیات

تقدیم به پیشگاه مقدس  حضرت بقیه الله العظم (عج) که منتظران حضرتش با دلی خونبار از درد هجران او با دیدگانی اشکبار از طول انتظار سر هر کوی و برزن ،دیار "یار" را جستجو میکنند تا روزنه ای به کوی وصالش باز یابند. وتقدیم به پسر گلم باشد که در آینده بخواند و بداند  که کجا ها  رفته و لذت ببرد.   شب قبل از حرکت: عزیز دل مامان شب چهارشنبه قرارشد روانه دیار عاشقان شویم .تا لحظات آخر (دقیقه 90 )منتظر موندیم ولی گذر نامه آقا جون حاجی نیومد و متاسفانه آقاجون نتونست تو این سفر معنوی همراه ما باشد همگی خیلی ناراحت بودیم با آقا جون بیشتر خوش می گذشت .مسئول کا...
8 اسفند 1390

کربلایی علی از زیارت برگشت

سلام روز جمعه ساعت 3 بامداد رسیدیم خونه خدا رو شکر گل پسر مامان تو این سفر خیلی خوب بود  اصلا مریض نشد تازه سرما خوردگیشم بهتر شده بود آخه برخلاف تصورمون هوا اونجا خیلی خوب بود اینا رو همشو مدیون امام حسین و آقا ابوالفضلم..   سلام روز جمعه ساعت 3 بامداد رسیدیم خونه خدا رو شکر گل پسر مامان تو این سفر خیلی خوب بود  اصلا مریض نشد تازه سرما خوردگیشم بهتر شده بود آخه برخلاف تصورمون هوا اونجا خیلی خوب بود اینا رو همشو مدیون امام حسین و آقا ابوالفضلم...   عسل مامان تو این سفر معنوی شیرین کاری هایی میکردی اول اینکه زائر کوچولو ، سر کاروان بودی یعنی شماره یک مال شما بود ،تو این سفر عزیز مامان جایزه بزرگ کوچ...
1 اسفند 1390